خلاصه کتاب
امیرطاها و شیدانه از دوران کودکی دلبستهی یکدیگر بودند، عشقی که با پیوند خویشاوندیشان مستحکمتر شد. سالها بعد، سرانجام ازدواج کردند و با وجود نارضایتیهای گاهوبیگاه شیدانه، زندگی شیرینی داشتند. امیرطاها برای تأمین نیازهای زندگی و تحقق آرزوهای شیدانه، شغل دومی برگزید، اما حوادث پیشبینینشده او را از مسیر امن خارج کرد. از دست دادن شغل، آنها را به تصمیماتی دشوار سوق داد که زندگیشان را دگرگون کرد. اکنون، پس از گذشت سالها، دوستان قدیمی شیدانه در محل وعدهی گذشته گرد آمدهاند تا ببینند زندگی چه کسی روی خوش خود را نشان داده است. نگاههایشان بر کسی مینشیند که زندگیاش را با عشق آغاز کرده بود…