خلاصه کتاب
با بغض نالیدم: _من دیگه دوستت ندارم فهمیدنش چرا انقدر سخته برات؟ سه سال به پات موندم که یکم تغییر کنی اما هیچ تغییری نکردی… وضعتو ببین!.. پشت هم بهم دروغ میگی، تو یه قاتلی! زیرلب غرید: _نکنه بخاطر اون دکتر عوضی داری منو میپیچونی؟ همون سگ صفتی که پنج بار اومد خواستگاریت جواب رد شنید ولی ولت نمیکنه! نکنه با اون میپری؟ بخاطر اون داری منو رد میکنی؟ با گریه گفتم _آرمان به خودت بیا.. داری چیکار میکنی؟! بس کن داری می ترسونیم!