دانلود رمان عظمت عشق از زهرا بیگدلی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
روایت عشق پر تب دامون و باران که بنا به دلایلی سال ها از هم جدا می افتند ولی دنیا کوچیک تر از اونیه که جلوی عظمت عشقشون قد علم کنه… روایت رازی که عظمت عشق رو به تصویر می کشه و… پیچیدن سرنوشت عشق دامون و باران در سرگذشت آن راز و…
خلاصه رمان عظمت عشق
مدتی بود هر شب کارم شده بود فکر کردن به دامون… چه حس عجیبی بود خواستنش قلب دیوونه م انقدر تپش گرفت که بعضی وقت ها حس می کردم به یه لحظه از سینه ام کنده میشه و میترکه… هرم و دمای بدنم انقدر زیاد میشد که از دست زدن به خودم هم هراس داشتم که مبادا بسوزم… چقدر فکر کردن بهش لذت بخش بود… مثل خوردن چای داغ تو سرمای زمستون… مثل وزیدن باد کولر تو گرمای تابستون… چقدر غریب بود حالم اون روزها در حین هیجان دل و روحم از دیدنش غرق آرامش می شدم… چه تناقضی بود بین آرامش و تقلای قلبم ولی
من هر دو رو با هم حس می کردم… سرم تو جزوه ام بود و داشتم غرغر می کردم اینا چیه دیگه!؟ هیچی نمیفهمم ازشون. ریحان با خنده گفت: اگه می فهمیدی عجیب بود گلم. تا خواستم جوابش رو بدم محکم با سر رفتم توی یه چیزی. جزوه ی تو دستم مچاله شده بود سرمو بلند کردم: کدوم احمقی اینجا ماشین پارک کرده؟! -ببخشید دیگه خبر نداشتن توی سر به هوا میخوای با مخ بری تو ماشینشون که به جای دیگه پارک کنن. – ریحانه تو دوست منی یا دشمنم واقعاً بیا اختلاط کنیم مشکلمون و حل کنیم. خندید و گفت: وزارت ارشادتم خب
دختر خوب کلتو کردی تو جزوه با سرعت داری میری معلومه که به در و دیوار می خوری؛ خواستم با جزوه بزنم تو سرش که خروس بی محل شروین کیوانی با اون دوستای جوجه تیغیش نزدیکمون شدند. اه اینا دیدن من با مخ رفتم تو ماشین الان یه چیزی بارم میکنن. شروین رو به دوستاش که در باشن ولی در واقع به من که دیوارم گفت: میگم سامی شنیدی میگن خدا همه چی رو یه جا به ادم نمیده!؟ مثلا به باران قیافه داده ولی عقل نداده. همه شون زدن زیر خنده با عصبانیت برگشتم سمتش سینه به سینه اش ایستادم و گفتم: یه بار دیگه بگو چه زری زدی؟