دانلود رمان جان شهرزاد از رز آبی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
شهرزاد دختری ساده و خجالتی، که از بین این همه مرد نشسته توی قلب رئیس سیوپنج سالهش! مردی که جز لوندی هیچ چیز دیگهی زنها براش مهم نیست و این وسط شهرزاد مظلوم غصه ما عجیب روی هورومون های این مرد تاثیر می ذاره وهمین باعث میشه…
خلاصه رمان جان شهرزاد
جانیار؛ به چهره ی رنگ پریده و نگرانش نگاه می کنم و میگم: – این بازداشت موقته بابا… خیلی زود میای بیرون! – هنوز توی کماس؟ کلافه سرمو تکون میدم… دستی به ریشای سفیدش می کشه و میگه؛ – اصلا نفهمیدم چیشد اینجوری شد… نه اون نرمال بود نه من! – خوب میشه! – جانیار؟ اگه نشه چی؟ اگه خدایی نکرده… عصبی میگم: – بابا نفوذ بد نزن این قدر! – به ولله که فکر خودم نیست… زندون و اعدامش هیچی… دخترش یتیم میشه… میدونم که فقط باباشو داره…
از عذاب وجدان اینکه زندگی و از یه ادم گرفتم می میرم!-هنوز هیچی معلوم نیست بریدی و دوختیا! نگام می کنه: – بازم دیشب و نخوابیدی؟ – شیفت بودم بیمارستان! – برو یکم خونه بخواب…برو بابا…خبری شد به من بگو! چشمی میگم و ازش خداحافطی میکنم…از کلانتری که بیرون میام سوار ماشین میشم… سمت بیمارستان حرکت میکنم و فکر میکنم با این اوصاف چه طوری باید بابا رو نجات بدم؟ حرف زدن با دربندی وکیلشم به جایی نرسید… قتل عمد به حساب اومده… تلفنم که زنگ می خوره میفهمه مامان پروانس…
جواب میدم: -جان دلم؟ – جانیار؟ بیمارستان نیستی؟ – رفتی اونجا چیکار کنی اخه؟ بغضش می شکنه: – اومدم این بنده خدایی که بابات زده رو ببینم… دخترشو ببینم… بعد نگن چه بیخیال بود زن یارو! – نمیگن… برو مامان… دخترش هنوز باباش نفس می کشه نمی خواد سر به تن من باشه … رفتی اونجا بهت بی احترامی کنه؟ جلوی بیمارستان ترمز می کنم و میگم: – من جلوی درم بیا برسونمت! – دخترش اومد…! – الو… مامان؟ الووووو! مشتم و روی فرمون می زنم و پیاده میشم…