دانلود رمان عشق شیطان (جلد اول) از مهدیه داوری با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
این رمان روایت زندگی دختر ساده ایی به اسم سیانا را روایت می کند که در لندن درس می خواند و زندگیشو با کار زیادی به سختی می گذراند اما یک روز با دیدن یک قتل اونم درست جلوی چشمانش توسط کسی با چشم هایی طلایی و دستایی آغشته به خون و لبخندی ترسناک و ظاهری خونسرد… زندگیش دستخوش تغییراتی می شود…
خلاصه رمان عشق شیطان
همون جور ک به افکار خودم می خندیدم دستگیر درو کشیدم و وارد شدم ک… یهو به چیز سفتی خوردم و چند قدم عقب عقب رفتم توقع داشتم ادوارد یا یکی از بادیگاردا رو ببینم سرمو با خشم بالا اوردم ولی با چیزی ک دیدم چند قدم عقب رفتم…. یک جفت چشم مشکی یخی که با بی تفاوت بهم نگاه می کرد. بعد از چند ثانیه از کنارم رد شد اگه بگم یک سوز سردی بهم خورد دروغ نگفتم بدنم لرزید (این دیگ کی بود؟؟؟ چه چشمای سردی داشت.، قیافش؟؟؟ چرا چهرشو یادم نمی اومد.
اینقدر محو چشماش بودم که یادم رفت بهش نگاه کنم، چه بوی عطری هم داشت لامصب) چند تا نفس عمیق کشیدم و ب خودم مسلط شدم. صدای بادیگارد ادوارد بلند شد «رییس می خواد ببیندت» سرمو تکون دادم و ب سمت اتاقی ک بادیگارد می رفت رفتم درو باز کرد و عقب کشید من وارد شدم بعد درو بست. (یک اتاق بزرگ، با دکور مشکی طلایی، کتابخونه ی بزرگی ک سمت چپ قرار داشت و پرده های اتاق همه انداخته بود… چرا پرده هارو انداخته حیف همچین ویویی نی؟؟؟)
ادوارد: «اگه اسکنت تموم شد بشین» هیییی چرا من اینو ندیدم خاک تو سر ندید بدیدم کنن. گلومو صاف کردم و روی کاناپه راحتی نشستم و ادوارد پشت میزش و روی صندلی بزرگ چرمش نشسته بود؛ «تو واقعا احمقی»، چشمام گرد شد! «چی؟؟؟؟؟» شونشوو انداخت بالا: «تو کل دیشبو روی یک پله جلوی در عمارت من خابیدی!» و بی توجه ب چشمای دزشت شدم ادامه داد: «فکر کنم خیلی بدبختی چون اصلا برای جونت ارزش قائل نیستی که توی ایتالیا با وجود این همه قاتل و ادمکش و…