خلاصه کتاب
آذر به تازگی در شرکتی مشغول به کار شده که رییس اون شرکت نامزد سابقشه. مردی خودخواه و مغرور که آذر ازش نفرت داره اما نمی دونه احسان به شدت خواهانشه! در این بین مردی جذاب به اسم سیاوش در همون شرکت کار می کنه که دیونه وار آذرو دوست داره با خفت کردنای آذر توی اتاقش و غیرتی شدناش، قلب آذر رو میلرزونه و درست لحظه ای که برای خواستگاری از اون آماده میشه، احسان وارد عمل میشه و کاری می کنه که حتی فکرش رو هم نمی کنید…