خلاصه کتاب
از لحظهای که اون دو ماه پیش به کلاس من منتقل شد، مدی رو میخواستم. اون خوشگل و با شکوهه و خب سنشم قانونیه و بی گناه و معصوم به نظر میرسه، ولی همه چیز اون منو آزار میدن و من خجالت نمیکشم که اعتراف کنم بیشتر زمانی که تنها بودم درباره اش فکر می کردم، به همون اندازه که من احساس شرم میکنم که میخوام یکی از دانش آموزانم رو بخوام، یه چیزی در مورد اون وجود داره که باعث میشه من یه گرگ شوم و وحشی بشم، او را می خواستم و این برای من کافی بود…
رمان سوگولی معلم
گلوم رو صاف میکنم و روی بقیه کلاس متمرکز میشم. دانش آموزان کاملا عصبی و پر هیجان بودن و به خاطر این بود که بیرون برن و من نمیتونستم اونا رو سرزنش کنم، ولی این به این معنی نبود که من با هیچ کدوم از اونا این کار رو کرده باشم. منم این سن و سال اونا رو داشتم، و خوب یادم مونده بود که چقدر از دبیرستان نفرت داشتم و دلم می خواست از دبیرستان بیرون برم و بعدش به کالج برم. _من میدونم که این آخرین رقابت برای شمائه، و تنها یه ماه تا پایان دبیرستان باقی مونده.
شما همه تون میخوایین از دبیرستان بیرون برین. ولی ما هنوز یه ماه و رو انجام بدیم. چرخیدم و شروع به نوشتن روی تخته پاک کن کردم. آموزش ادبیات به دسته ای از بچه های دبیرستانی که اهمیت چندانی براش قائل نبودن، مثل آب توی هاون کوبیدن بود و این اتفاق نمیفتاد. پس از اونم،