خلاصه کتاب
داشتنت از جایی شروع شد که خودم رو بخاطرت تغییر دادم؛ تقابل دختر باحجاب و پسر هوسباز…
رمان او شاهد بود
به پیشنهاد جاوید روی تختی کنار حوضچه نشستیم. مامان و مادر جاوید کنار هم نشستن و من روبهروشون و در آخر، جاوید کنار من! از نزدیکی جاوید به خودم، تو خودم مچاله شده بودم که مادرش طبق نقشهی از پیش حساب شده، به بهونهی آب زدن به دست و صورتش، از جا بلند شد و برای تنها نبودنش، مامان رو همراه خودش برد و به این صورت من رو با جاوید تنها گذاشت! -خوشگل شدی! از شنیدن این حرف از زبون جاوید، به سرعت سرم رو به سمتش چرخوندم که با همون سرعت گفت: البته خوشگل بودی، الآن خوشگلتر شدی!
نه از خجالت سرخ شدم و نه دلم لرزید! فقط دلم مرگ خواست تا شاید راحت بشم از تحمل این اجبار لعنتی! با اومدن پیشخدمت، جاوید صورتش رو کمی بهم نزدیکتر کرد و پرسید: چی میل داری خانوم؟! شنیدن لحن پرمحبتش باز هم من رو به عالم هپروت برد! چیزی مثل “فرقی نمیکنه.” زمزمه کردم و جاوید با وجود پیشخدمت، بخاطر همون غیرتی که ازش دم میزد، بیشتر از این معطل نکرد و سفارش چهار پرس کباب با مخلفات داد.
با رفتن پیشخدمت، رو به من گفت: از این به بعد وقتی میریم بیرون.
هرچیزی که خودت دوست داشتی انتخاب کن؛ چه غذا، چه لباس و