خلاصه کتاب
لانا در سیاره ی داکار با برادرش زندگی میکنه. مردم داکاری به شدت به زمین هاشون اهمیت میدن و وقتی برادر لانا زمین زراعیشون رو آتش میزنه یکی از شش پادشاه داکار برای کشتن کیوِن به روستای اونها میاد ولی لانا جون خودش رو به جای جون برادرش پیشنهاد میده. اما پادشاه داکار با دیدن لانا نقشه ی دیگه ای برای اون میکشه. پادشاه جون اون و برادرش رو میبخشه به شرط اینکه لانا به اون خدمت کنه. پادشاه اونو مجبور به کارهایی میکنه که باعث میشه از خودش متنفر بشه…