خلاصه کتاب
رو مبل ولو شدم و تو گوشیم داشتم می گشتم. تازه از دانشگاه اومده بودم و خیلی خسته و گشنه بودم. پاشدم رفتم تو آشپزخونه و غذامو گرم کردم و همونجوری تو بشقاب برداشتم آوردم تو سالن و شروع به خوردن کردم. یه چشمم به گوشی و یه چشمم به قاشق بود. یه قاشق عدس پلو گذاشتم دهنم و شروع کردم به جویدن. یه لحظه حس کردم یه چیزی تو دهنمه. کشیدمش بیرون…