خلاصه کتاب
هوا خیلی گرم بود و آن دختر فوق العاده گرمش بود… نگاه اطرافش میکرد و هر چند ثانیه نگاهشو تغییر می داد و بالاخره اتوبوس رسید… خوشبختانه روی صندلی نشست و در دل غرید… خدا رو شکر که اتوبوسای شیراز خلوت تر از تهران تو یه ساعت مشخص میشه جای برای نشستن پیدا کرد… تلفن همراهش را از زیپ کوچک کوله پشتیش بیرون آورد… الگوی رمز را وارد کرد چند پیام توی تلگرام داشت که مال کانال های مختلف بود .