خلاصه کتاب
روایات عشقی ممنوعه در دهه چهل شمسی میان خانزاده سن بالا و کار کشته ای در برابر رعیت کوچولوی خجالتی که فقط به عطر تن اون خو گرفته بود او با سواد و فرنگ رفته در مقابل دختری که پا از روستا فراتر نگذاشته… آروم آروم جلو آمد و تن خسته ام رو به آغوش کشید و من رو با خودش به دنیای از ممنوعه ها برد…