خلاصه کتاب
قصه ی پسریه که تو سن ۲۵ سالگی دلبسته ی زنی میشه که ۳۵ سال ازش بزرگتره. عجیبه و همینطور از نظر بزرگتر ها رسوایی ولی شاید بین این دونفر عمق مطلب فرق کنه و سالومه دختری بیست ساله اس که تحت فشار های عصبی تقریبا از خونه فرار می کنه تا به عمه پیرش که اون رو فقط یک بار در هفت سالگی دیده پناه ببره. اما وقتی به خونه عمه اش میاد متوجه میشه که ۱۲ سال از مرگ عمه اش گذشته و حالا مرد جوونی توی اون خونه…