خلاصه کتاب
کارینا هرگز خودشو یکی از زن های شیک و زیبا نمی دونست که می تونست توجه یه مرد رو به خودش جلب کنه، به خصوص نه مردی که برای مدت طولانی حواسش به اون بود. ویکتور پورت خیلی چیزها بود: مغرور و متکبر، سخت گیر و مطالبه گر و ثروتمند. اما اون رئیسش هم بود و کارینا میدونست که هرگز چیزی بین اونا وجود نخواهد داشت. هیچ وقت امکان نداشت… این اشتباه بود. ممنوع. و بر خلاف قوانین. ویکتور وقتی میخواست چیزی رو به دست بیاره، بیرحم میشد…