دانلود رمان گیلدا طبیب کوچک از مریم محمدی تبار با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان درمورد یه روستاست ، یه روستای سر سبز در ناحیه شمال که دست تقدیر خانواده گیلدا رو میکشونه تو روستا و یه سری اتفاق ها میوفته که آب روستا مسموم میشه و تمام تقصیر ها میوفته گردن خانواده گیلدا… بماند که چجوری پدر و مادرش رو به بدترین نحوه از دست میده مردم روستا دنبال گیلدا هستن که اون فرار میکنه و پناه میبره به جنگل… با تمام سختی ها تو سن هشت سالگی یتیم میشه و حالا از اون جریان هفت سال میگذره… و حالا گیلدا ۱۵ساله بدون اینکه متوجه بشه پسر ارباب روستا ارباب چاوش رو از مرگ نجات میده اونممم کجااااا… و چطوری…
خلاصه رمان گیلدا طبیب کوچک
“گیلدا” اوففففففففف بلاخره رفتـن، حالا چیکار کنم؟ آروم آروم رفتم سمتش، باید سریع یه کاری کنم ممکنه کسی سر برسه. کنـــارش زانو زدم و نگاه به زخمش کردم، ای وای. رفتم به کلبه و دارو هایی که نیاز بود رو برداشتم، با یه دستمال تمیز باید زخمـش رو پانسمان کنم وگرنه زنده نمیمونه. تو این تاریکی شب به سختی میشد چهراش رو ببینم آخه این مرد کیه!؟؟؟ چه دشمنی باهاش داشتن؟؟ ای وای صدای ماشین میاد، نکنه دوبار برگشتن…. حالا چیکار کنم؟ سریع وسایلم رو برداشتم و رفتم. “چاوش” پاهام بی جـون شد و افتادم رو زمین، چشمام تار میدید و نمیتونستم جلوم رو ببینم، صدای پای یه نفر
رو شنیدم، بهم نزدیک شد و دست رو زخمم کشید و زمزمه کرد: ای وای، چاقو سمی بوده دیگه بعدش نفهمیدم چی شد… “چند ساعت بعد” با سوزش زخمم چشم باز کردم، حشمتی نگران گفت: ارباب… خداروشکر چشماتون رو باز کردیدن، هر چی شماره دکتر رو می گرفتم جواب نمی داد. چاوش: نگران نباش حالم خوبه. مگه تو زخم من رو… یه لحظه صبر کن… به پهلـو شدم و نشستم، دستم رو روی زخم پهلوم گذاشتم. حشمتی: ارباب بخوابید زخمتون مطمعنن عمیـق، سر باز میکنه… چاوش: هیس… حشمتی تو که اومدی بالا سر من کسی رو ندیدی؟!؟ حشمتی: نه چطوره مگه؟!؟ چاوش: تو زخم من رو پانسمان کردی؟
حشمتی: نه ارباب من وقتی رسیدم زخمتون پانسمان شده بود. هیچ دردی رو احساس نمیکنم، من خودم صداش رو شنیدم که گفت: ای وای چاقو سمی بوده. یعنی کی جون من رو نجات داده؟؟؟ اصلا اون موقع شب اونجا چیکار می کرده؟ _حشمتی اون اطراف کلبه ای چیـزی نیست؟؟؟ حشمتی: نه، گستاخی من رو ببخشید چرا میپرسید؟ هیچی، یکی رو بفرست به کیارش پیغام بده، این حرکتت رو یه نوازش میدونم. حشمتی: ارباب بی جواب نمیزارمش، این حال الانتون تقصیر کیارش. جعبه کمک های اولیه رو بیار باید ببینم چه بالایی سـر زخمم آورده، هیچ دردی رو احساس نمیکنـم. رکابیم رو بالا زدم و…