دانلود رمان چشم هایش از پریسا ابراهیمی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ت، مثل تارا… دختری از تبار غم و غصه… دختری سرد، اما عاشق… دختری زخم خورده، به دنبال التیام… یک شب، یک حسادت، یک زیاده روی… یک خواهر، یک کینه، یک تاوان… دو مرد… یکی از تبار پاییز، سرد و سست عنصر… و دیگری از تبار تابستان، گرم و سوزان… چه میگذرد میان این چهار انسان دراین داستان؟
خلاصه رمان چشم هایش
بچه ها بساط صبحونه رو پهن کردن. نشستیم سره صبحونه …حدود ۴۰ نفربودیم. ۱جورایی محوطه رو گذاشته بودیم روسرمون…بعد صبحونه پاشدم رفتم مخفیگاهم…. همونجا که همیشه با ادرین میومدم… مث همیشه روش نشستم ..بهش پشت کردمو نشستم و بهش تکیه دادم، واقعا به ۱تکیه گاه احتیاج داشتم… سرموگذاشتم روپام دیشب با اون کار ادرین اتیش وجودم دوباره روشن شد… چشماش مث همیشه اتیشم زد، چشماش وحشیه، ازش شیطنت میباره، اما زلال نیست… چشماش کدره !! اصن چه اشکالی داره منم مث خواهرم کثافت کاری کنم، منم برم و زندگیشو اتیش بزنم…
لعنتی… من هرکاری کنم امکانش نیست بتوانم با ۱بچه برابری کنم… تو خوابم پسر بود..! یعنی بچه چیه؟ پسره دختره خدایا دارم دیوونه میشم با خودم حرف میزنم…اما قسم میخورم تلافی کارشونو سرشون در بیارم… تلافی خیانت خواهرم، عشقم، مادرم، پدرم… از همتون تقاص پس میگیرم… با شنیدن صدای پا از افکارم بیرون اومدم ۳ تا پسر رو که از بس بیکارن از صبح خمار کردن و دیدم که خیلی بد جلوم وایسادنو با پوزخند نگام میکردن یکیشون شیشه آبی که دستش بود رو روم خالی کرد پاشدم و جیغ زدم +مرتیکه چه غلطی داری میکنی و هولش دادم وسطیه: جووون وحشی دوست دارم
وسطی رو هم هول دادم و گفتم: +خفه شوو خودت مگ ناموس نداری. ۱چیزی دور کمرم سفت گره خورد… پسراونوره دستاشو دور کمرم سفت حلقه کرده بود… جیغ زدم: ولم کن آشغال. یکیشون محکم زدتوگوشم که تلخیه خونو تو دهنم حس کردم و نگام افتاد به اون یکی. اون یکی ام خریدارانه نگام می کرد. شروع کردم به جیغ زدن!!! داشتم سکته می کردم به التماسشون افتادمو اونام فقط خیره نگام می کردن… یکیشون چاقوشو دراورد، اورد جلو شکمم… تا اومدم عکس العمل نشون بدم چاقورو کشید تو گردنم… اتیش گرفتم خیلی می سوخت، همینطوریم ازم خون میرفت با وحشت بهشون نگاه کردم…