دانلود رمان به رنگ عشق از Mojgan19 با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آوا یک دخترست… دختری که زندگی به او می خندید… تا او به زندگی خندید. زندگی از خنده ی او خوشش نیامدو اخم کرد… خانواده اش بر باد رفت… ولی نه به حالت عادی… با توطئه و دسیسه… و حالا او قصد انتقام دارد …
خلاصه رمان به رنگ عشق
بردیا به سمت راستش نگاه کرد و خواست چیزی بگوید که با دیدن جای خالی آوا حرف در دهانش ماسید… کمی در پشت بام گشت و صدایش زد… اما اثری نیافت… خانه را زیر و رو کرد… باز هم اثری نیافت… روی صندلی نشست و سرش را در دستانش گرفت… دستانش را در موهایش مشت کرد… یعنی کجا رفته بود… یک لحظه به مغزش خطور کرد که امکان دارد آن پسر ؟… نه امکان نداشت… خودش می گفت پسر… آوا که دختر بود … خب موهایش که کوتاه بود … اما لباس هایش فرق می کرد … آری … امکان نداشت آوا قاتل باشد…
با این فکر گوشیش را برداشت و شماره ی آوا را گرفت… اما هر چه زنگ زد کسی برنداشت… با خیالی نا آرام سرش را روی بالش گذاشت… اما خوابش نبرد… در طرف دیگر شهر آوا در ماشین نشسته بود و در منطقه ی متروکه ای پارک کرده بود… دختر بیچاره هنوز هق هق می کرد… پای احمدی هنوز خونریزی داشت… آوا از ماشین پیاده شد و به عقب رفت… در واقع لباس هایش را عوض نکرده بود بلکه تنها روی تیشرت آدیداسش گرمکنی پوشیده بود… شلوارش هم مشکی بود … تکه ای از گرمکن را پاره کرد و دور پایش بست…
بعد گفت: -رسیدیم خونه تیرش رو در میارم… احمدی درد زیادی داشت… خیلی زیاد… رنگش پریده و نفس نفس میزد… آوا دوباره برگشت پشت فرمان… قفل مرکزی را زد و گفت: -خب خانم کوچولو… چی کارت داشت؟… دختر با هق هق گفت: -شما کی هستی؟… -جوابم رو بده وگرنه تو رو هم با یه تیر خلاص می کنم… چی کارت داشت؟… -اون دکتر بابامه… گفت بابام گفته بیاد دنبالم… مشکوک بود اما قبول کردم… تو ماشین گفت دروغ گفته و از می خواد… ازم می خواد… می خواد امشب رو با هم باشیم …