دانلود رمان پسر شیطان(دو جلدی) از hosna.r با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
درمورد فرشته ای ک مجبور میشه به زمین بیاد و اونجا گرفتار عشق ممنوعه ای میشه …
خلاصه رمان پسر شیطان
شهاب؛ تقریبا ازشهردورشده بودم جاده خاکی بود ومن دوباره گمشون کردم لعنتی اگه گمشون نمیکردم شایدمی تونستم ردی ازشغال سیاه پیدا کنم. چند نفس عمیق کشیدم و محکم زدم روی فرمون ازماشین پیاده شدم ونگاهی به اطراف انداختم یعنی کجارفتن… سوارماشین شدم و دور زدم. تو اون تاریکی چشمم به جسم سفید رنگی افتاد که برق میزد از دورچیزی معلوم نمیشد ولی مطمعن بودم کسی یا چیزی اونجا افتاده. ماشین رو نگه داشتم و پیاده به طرف اون جسم رفتم
چشم هام مثل همیشه توی تاریکی خیلی خوب میدید.
چشم هایی که موقع خشم ترس بجون همه می نداخت مخصوصا قاچاقچیا و قاتلا، وقتی نزدیکش شدم متوجه شدم ک یک بچست که به شکل بدی زخمی شده وناله های ضعیفی میکنه لباسش پاره شده بود و روی شکم تو خودش مچاله شده به صورتش نگاه کردم موهای بلند و طلایی داشت یه دختر؟؟! ! اخمام کشیده شد توهم یه دختر بچه اینجا وسط بیابون کنارش نشستم و نبضشو گرفتم ضعیف بود. سریع بغلش کردم گذاشتمش توماشین. از ایینه نگاهی بهش انداختم موهای طلاییش کل صورتشوپوشونده بود. اندام ظریف و کوچیکی داشت.
به سرگرد رستمی زنگ زدم بعد چند بوق باصدایی خنده ی بلندی اخمام کشیده شدتوهم شغال بود؟؟!! صدا بادستگاه بود. به به جناب سرگرد کامیاب میبینم که به در بسته خوردی. ماشین رو نگه داشتم وغریدم چه بلایی سر سرگرد اوردی؟ خنده ی بلندی کرد و گفت: جناب سرگرد اروم باش سرگرد رستمیت الان در ارامش خوابیده. چشم هامو فشاردادم و زمزمه کردم بالاخره پیدات میکنم شغال و خودم بادست های خودم میکشمت. دوباره خنده ای کرد ولی قبل اینکه حرفی بزنه قطع کردم. چنگی به موهام زدم و ازایینه نگاهی به دختره انداختم همچنان بیهوش بود…