دانلود رمان مرد وحشی از رویا رستمی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
هیوا در شب عروسی اش با دوست پسرش کاوه که جلوی آرایشگاه منتظر است فرار می کند، این عملش باعث می شود آبروی یزدان همه جا برود، یزدان از شدت ناراحتی شب عروسی اش تصادف می کند ولی به محض خوب شدنش هیوا را پیدا می کند و شروع به انتقام…
خلاصه رمان مرد وحشی
-چی شد حشمت؟ -بچه ها دارن برات پرس و جو می کنن، خوبی یزدان؟ یزدان همانطور که دراز به دراز افتاده بود با ابروهای گره کرده گفت: خوبم، هیوا رو پیدا کنی بهترم میشم. -شهر کوچیکه داداش، مگه بوشهر چی داره؟ پیداش می کنم، مطمئنم از شهر بیرون نرفته. -چیزی دستگیرت شده؟ -تنها نبوده، ظاهرا با یه پسره فرار کرده، دوس پسرش بوده یا نه رو فعلا خبر ندارم. دستش مشت شد. دختره ی بی همه چیز! زیر گوشش چه کارها که نکرده بود. خدا نکند که پیدایش کند. انتقام کارش را پس می داد.
-خبری شد به خودم بگو، کاری به داریوش نداشته باش. -در خدمتم داداش! تماس را قطع کرد و از پنجره ی اتاقش به بیرون خیره شد. یک هفته ای بود که از بیمارستان مرخص شده بود. حالش بهتر بود اما جای کلیه ای که از دست داده بود حتی با مسکن های قوی هم که می خورد درد می کرد. دستش هم که درون گچ بود. داریوش بیچاره، زن و زندگیش را رها کرده و فقط به او می رسید. برادر که نبود، همه کس و کارش بود. عزیز جانش بود. فک و فامیل اندازه ی ارادتشان مدام می آمدند و سر می زدند.
خانه شان مدام پر و خالی می شد. داریوش از خانواده ی هیوا هم برایشان خبر آورده بود. پدرش انگار ۲۰ سال پیرتر شده باشد. جلوی هیچ کس نمی توانست سر بلند کند. این دختر خیلی ها را با ندانم کاریش نابود کرده بود. اما به وقتش خودش را هم نابود می کرد. صدای در اتاقش نگاهش را به در کشاند. -بفرمایید. در اتاق باز شد و مریم، دختر دایی کوچکش با سینی شربت داخل شد. سلام نرمی داد و گفت: عمه جون گفتن بیارم براتون. بدون اینکه نگاهش کند جواب سلامش را داد و گفت: ممنون. مریم جلو آمد…