دانلود رمان عمارت از الناز محمدی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان ابتدا با صحنه های عاشقانه و حضور چند جوان پرشور و با انگیزه در زمینه کار و زندگی شروع میشه اما کم کم با به میون اومدن پای بزرگترها و گذشته و اتفاقاتی تلخ قصه وارد پیچیدگی های زیادی میشه. اتفاقی در گذشته که حالا بر زندگی و علاقه چند ساله ی سامیار و رزا سایه انداخته و رابطه ی این دو شخصیت رو به چالشی سخت کشونده…
خلاصه رمان عمارت
رزا دست به کمر میان باغ قدم زد و دانیال پشت سرش به اطراف چشم چرخاند: من نمیدونم چه اصراری داری به اینجا؟ رزا ایستاد و نیم تنامش را سمتش چرخاند: مگه حرف نزدیم دانیال؟ دانیال با لبخند گردن خم کرد: مگه گفتم حرف نزدیم عشقم؟ میگم چه اصراری داری به این باغ و عمارت متروک؟ دیگه داره بهم برمیخوره! متروک چیه؟ مث بهشت میمونه! با لذت چند قدم جلو برداشت و دور خودش چرخ خورد.دست هایش را از هم باز کرد و نفس عمیقی به ریه هایش کشید: -همه خوشگلی اینجا به اصیل بودن و قدیمی بودنشه. عاشق اجرای اینجام. اصلا خود بهشته! نفس بکش!
دانیال تک ضرب خندید و جلو رفت: این قدر اکسیژن زیاده اینجا که نفس اضافه هم میآد. روبه روی او ایستاد که با لبخند تماشایش می کرد. انگشت روی گونه ش کشید و سرش را کمی سمتش خم کرد. صدایش حالت گرفت و حرارت میان لحنش به خوبی مشخص شد: -جایی که تو اینجوری نفس بکشی؛ معلومه بهشته! لبخند رزا عمیق تر شد و گفت: این زبون رو نداشتی؛ به قول سمیر چه کار می خواستی بکنی؟ -سمیر خودش ته خط شارلاتاناس! خودت میشناسیش! اخم های رزا توی هم رفت: اصلا خوشم نمی آد درمورد پسرداییم اینجوری حرف میزنی! -خب درمورد پسرخاله ت میگم!
اخم های رزا بیشتر توی هم رفت: -درمورد سمیر هیچی نگم؛ روی سامیار خیلی غیرت دارم دانیال. گفته باشم! دانیال کمی نگاهش کرد وبعد با لحنی معنادار گفت: – پس خوب شد من زود وارد عمل شدم و برگشتم از اونور وخواستگاری کردم ازت والا یهو شاید این فامیلای خوش تیپ مادریت برده بودنت! اصلا این حرفا بین ما نبود و نیست. سمیر و سامیار مثل داداشامن! تو اینجوری فکر میکنی! -همین جوری هم هست! دانیال کمی نگاهش کرد. وقتی حواس رزا را حسابی پرت کرد به سمیر و سامیار؛ بوسیدش. دخترک چند لحظه متحیر ماند و بعد بلافاصله خودش را کنار کشید و با صورتی گر گرفته اطرافش را نگاه کرد…