دانلود رمان عشق پیری از دل آرا دشت بهشت و satiris با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
قصه ی پسریه که تو سن ۲۵ سالگی دلبسته ی زنی میشه که ۳۵ سال ازش بزرگتره. عجیبه و همینطور از نظر بزرگتر ها رسوایی ولی شاید بین این دونفر عمق مطلب فرق کنه و سالومه دختری بیست ساله اس که تحت فشار های عصبی تقریبا از خونه فرار می کنه تا به عمه پیرش که اون رو فقط یک بار در هفت سالگی دیده پناه ببره. اما وقتی به خونه عمه اش میاد متوجه میشه که ۱۲ سال از مرگ عمه اش گذشته و حالا مرد جوونی توی اون خونه…
خلاصه رمان عشق پیری
قرار بود به جایی برسم که دیگران می خواستن، تو ناز و نعمت بزرگم کردن که تو ناز و نعمت بمونم، الان به همون جا که می خواستن رسیدم با این تفاوت که دیگه نازی نیست همه اش نعمته. حتی واسه ثانیه ای پشیمون نشدم یا فکر به پشیمونی نمی کنم که چرا این شد! حتی اگه از نظر بقیه پایانم خوش نبود من به حرمت احساس قشنگی که داشتم لبخند می زنم و میگم خدایا شکرت. کمرم رو خم کردم و لبه تخت رو روی زمین گذاشتم و رو به مادرم گفتم: –خانوم امر بفرمایید، کجا بذاریم؟ مامان بدون این که به من و کامران، پسرعموی فلک زده ام نگاه کنه چشم چرخوند و گفت: –اون مال شیواست ببرین تو اتاق آخریه. رو به کامران که حسابی کلافه بود چشمکی زدم و دوباره تخت رو بلند کردیم و بردیم تو اتاق به قول مامان آخریه. وقتی تخت رو جابه جا کردیم و مامان از اتاق خارج شد کامران گفت: –تو رو به روح عزیزانت یه کاری کن من برم داره کمرم می شکنه. خندیدم و گفتم: –دلت میاد من رو تنها بذاری؟ کامران نگاهی به در انداخت و گفت: نه خداییش.
حق داری اگه شب ها هم خونه نیای. دوتایی در حال گفت و گو خنده بودیم که صدای سلام و علیک از توی هال اومد، کلا آدم کنجکاوی بودم، سرم رو از لای در بیرون آوردم که فقط سرک بکشم ولی مچم رو گرفتن، مامان رو به خانومی که کنارش ایستاده بود گفت: –شایانه، پسرم. مجبوری تمام قد از اتاق خارج شدم. زنی با قدی حدودا یکم از مامان بلند تر می خورد صد و شصت و.. نا خواسته لبخندی زدم و گفتم: –سلام. خانومه که تا اون لحظه نیم رخش دیده می شد تمام رخ به سمت من برگشت ….