دانلود رمان طمع برای پایان از راضیه خیرآبادی (تسنیم) با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
هر صبح تمام شب هایی که اشک ریختم، یک قدم از آذینی که با شخصیت های کتاب هایش و رویای زیبایش ساخته شده فاصله می گرفتم، من در حال تغییر کاربری یک جنگل بکر و زیبا به یک بیابان بی آب و علف بودم! آذینی که آدم های دورم از من ساخته بودند…
خلاصه رمان طمع برای پایان
زیور تمام تلاشش را برای بودن با اردلان می کرد اما اردلان بی شرمانه زوم می کرد روی منی که او می توانست جای پدرم باشد! در آن وضعیت آزار دهنده ی مامان آمد و در گوش های من گفت: -به اردلان روی خوش نشون بده انگار از تو خوشش اومده. با چشم های گرد شده به چهره ی خوشحال مامان نگاه کردم! اصلا درکش نمی کردم! نمی فهمیدمش! فقط خواجه حافظ شیرازی نمی دانست که زیور اردلان را دوست دارد! مامان گفت: -اردلان جان خاله آذین بلده سرویس کجاست، با هم برید از آن سو خاله
(مادر اردلان) با اخم گفت: -خودش میره پیدا میکنه دیگه! اردلان اما تند گفت: -نه با آذین برم بهتره از ترس کتک خوردن از مامان و بابا کنارش راه افتادم و… من تند قدم بر می داشتم اما او لاک پشتی حرکت می کرد! من از او جلو می زدم ولی باز مجبور بودم برگردم عقب که با او هم قدم باشم ! یک لبخند خیلی مزخرف روی لب هایش بود ! آخر گفت: ۱۰ – سال پیش که دیدمت ۳ سالت بود! الآن واسه خودت خانمی شدی! یک لبخند بی جان زدم و سرم را تکان دادم اما بی هوا یاد چیزی افتادم که من را به سمت ناخود آگاهم برد.
-خاله دادتت دست من و گفت نگهت دارم تا اون بره مهمون ها رو راه بندازه بیاد، ولی بخاطر یه سری حرف ها دیر اومد و تو توی بغل من خوابیدی!سرم تیر کشید! یاد اتفاقات آزاردهنده ای افتادم.. انگار آن صحنه ی کوتاهی که از یک سواستفاده داخل سرم داشتم واقعیت داشت و آن دست ها برای اردلان بود! آنقدر حالم بد شد که ناخواسته زل زدم به چشم هایش و پرسیدم -اذیتم کردی؟ لبخندش محو شد و بی تفاوت گفت: -یه بچه ی ۳ سال رو میخوام چیکار!؟ اما اگه شبیه الانت بودی احتمالا اذیتت می کردم. از حرفش خجالت کشیدم…