دانلود رمان شعله های خاکستری از پروانه قدیمی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بهار از بچگی عاشق کیان پسر عمه شه، البته این عشق دو طرفه بوده تا اینکه مهمانان ناخوانده ای باعث کنار کشیدن کیان میشن، اما این وسط بهار از چشم خانواده میوفته. غم از دست دادن کیان و رفتار خانواده، بهار رو به انزوا میکشونه، اما زمانی کیان به سمتش برمیگرده که…
خلاصه رمان شعله های خاکستری
صدای احوالپرسی خانواده را با هم می شنید. صدای خنده ها و مبارک بادها روی قلبش، زخم می زدند. پای اراده اش در قولی که داده بود در حال سست شدن بود. در دل به خود هزاران ناسزا گفت. چرا باید خودش را با یک ایل آدم روبرو می کرد. برای کی؟! برای چی؟! برای کسی که دین و دنیایش بود. برای عشقی که ذره ذره ی وجودش شده بود به طوری که حاضر بود برای راحتی و آسایشش از قلب خودش هم بگذرد. ای کاش زودتر می فهمید در دام، چه عشق ویرانگری افتاده است، تا به این صورت روح و روانش را نمی باخت.
در با شتاب باز شد و سر کیمیا از لای در به داخل اتاق سرک کشید. -بهار چرا بست نشستی تو اتاق ؟! کیان، آقاجون و عزیز رو آورده نمیخوای هنوز بیایی بیرون؟ بغضی که به صورت طناب دار گلویش را می فشرد اجازه حرف زدن به بهار نداد. تنها با تکان سر نشان داد که بیرون میاید. دوباره در آینه به چشمانی که از گریه ساعتی پیش شفاف و براق شده بود نگاهی کرد. در دل برای قلبش فاتحه ای خواند و از اتاق خارج شد. امشب، شب مرگ شقایق بود. قدم که بیرون گذاشت همه ی سرها به سمتش چرخید. با ناراحتی
به کیان که آرام و خندان کنار مادرش نشسته بود، نگاه کرد. انگار نه انگار که او را در چه برزخی انداخته است. صدای کل کشیدن عمه و زن عمویش روحش را به مسلخ میبرد. – مبارکه عروس خانوم. صداها مفهوم نبود. گیج و منگ نگاهشان کرد. چرا کسی حالش را از روی چشمان غمزده اش نمی فهمید .صدای آقاجون گام هایش را به سمت آشپز خانه کشید. – دختر گلم همه منتظر چایی هستن پس چرا نمی جنبی؟ با دستان لرزانش هر کاری کرد نتوانست سینی چای را بلند کند. صدای آرام رؤیا مته بر اعصابش می کشید…