دانلود رمان سازی که صدایش تویی از هنگامه امیدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من آزادم، آزاد ابتکار. یکی از بهترین و مشهور ترین نوازنده هایی که دنیا به خودش دیده. بعد از اینکه سال ها تمام دنیا رو گشتم و با دخترهای مختلف رابطه داشتم، به ایران برگشتم. عشق برای من معنی نداره، زن ها هیچوقت جایی توی قلب من نداشتن. اما خبرنداشتم که قراره شیفته و شیدای چشم های سبز وحشی یه دختر بشم، دختری که از تمام مردها فراریه. خزان، دختری که قلب من رو برده، زندگیش پر از رازهای تاریکیه که من باید کشفشون کنم، باید بفهمم که چرا انقدر از گذشته ش وحشتش داره. و وقتی میفهمم که شوهرخواهرش بهش نظر داره…
خلاصه رمان سازی که صدایش تویی
کمتر از یک ساعت بعد صدای زنگ آیفون در خانه؛ و من بی آنکه از جا بلند شوم می دانستم که چه کسی پشت در است. بی حوصله آهی کشیدم و برخلاف میل باطنی ام که می طلبید به صدای زنگ اعتنایی نکنم از جا برخاستم و به سمت آیفون قدم برداشتم. تصـویر برسام روی صفحه ی آیفون نقش بسته بود. بی آنکه گوشی را بردارم دست جلو بردم و با فشردن دکمه در را برایش باز کردم. راهم را به سمت در ورودی سالن کج کردم و با چرخاندن دستگیره در را نیمه باز رها کردم و سپس مسیری که طی کرده بودم را، دوباره به عقب برگشتم و روی مبل نشستم
و به صفحه ی تلویزیون خیره شدم. لحظه ای بعد، صدای قدم هایی که به داخل خانه کشیده شدند را شنیدم. بی آنکه توجهی نشان دهم کماکان نگاهم را روی تلویزیون نگه داشتم. صدایش از پشت سر در گوش هایم پیچید. برسام: چه استقبال گرمی. شرمنده شدم. به شوخی بی نمکش دهن کجی کردم و چشم هایم را چرخاندم. برای همین رفتارهای ضد و نقیضش بود که می گفتم نگرانی هایش برای نیلی را باور نداشتم. به جای آنکه اولین جمله ش پرسیدن حال نیلی باشد ایستاده بود و برای من نمک می ریخت. _نیلی تو اتاق من خوابه. با لحن سردی
گفتم و او اینبار بی آنکه حرف دیگری بزند قدم هایش را به سمت اتاقم پیش برد. از گوشه ی چشم نگاهش کردم. دستگیره ی در را به آرامی چرخاند و محتاطانه وارد اتاق شد. نفس عمیقی کشیدم و با خاموش کردن تلویزیون از جا بلند شدم و به سمت اتاق قدم برداشتم. در آستانه ی در ورودی اتاق ایستادم و به او که لبه ی تخت نشسته بود و آهسته موهای نیلی را نوازش می کرد خیره شدم. انگار که متوجه حضورم شده باشد سر چرخاند و با چشم دوختن به چهره ام پرسید: کی خوابش برد؟ شانه هایم را بالا انداختم و جواب دادم: خیلی وقت نمیشه…