دانلود رمان سوءظن از ترنج با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
عماد و ماهرخ ۷ سال زندگی عاشقانه رو تجربه کردند که با ورود کاوه دوست عماد به زندگیشون همه چیز تغییر میکنه. کاوه که بخاطر خیانت همسرش از همه زن ها متنفر شده بود عماد رو نسبت به ماهرخ بدبین میکنه تا جایی که عماد با ضرب و شتم ماهرخ ناخواسته باعث سقط بچشون میشه این پایان ماجرا نیست چون کاوه با دیدن ماهرخ و تعهد و وفاداریش به عماد عاشق ماهرخ میشه و....
خلاصه رمان سوءظن
“عماد” به شرکت رفتم به منشی سپردم یکی از دوستام به اسم کاوه مرادی میاد. به اتاقم رفتم یه اتاق نسبتا بزرگی بود بالای اتاق میز مدیریتی بود که پشتش به پنجره بزرگ بود میز طراحی نقشه هام هم پایین اتاق گذاشته بودم پشت میزم نشستم یه زنگ به نیما زدم جواب نداد… یه سری نقشه ها رو از روی سیستم بررسی کردم که منشی خبر اومدن کاوه رو بهم داد که گفتم بفرستش داخل چند تقه به در خورد که اجازه ی ورود دادم کاوه اومد داخل… همیشه تیپ مشکی میزد مثل الان که اونو فوق العاده خوش تیب کرده بود قد بلند و موهای مشکی کم پشت
پوست سبزه و چشمای کشیده مشکی داشت کت اسپرت شیکی به تن داشت به طرفش رفتم و دوستانه بغلش کردم.. -چطوری نارفیق… دیگه خبری از خودت ندادی؟؟ -بهم نگو نارفیق… نمیدونی چی به سرم اومده. با دست اشاره کردم بشینه روبروی هم نشستیم خیلی خوشحالم دوباره میبینمت… دلم واست تنگ شده بود. منم همینطور… دلم برای روزایی که همش با هم بودیم… عماد یادته بچه های دانشکده بهمون میگفتن دوقلوهای بهم چسبیده ( با خنده ) -آره یادمه راست میگفت از دوره دبیرستان تا دانشگاه با هم بودیم هرجا میرفتیم باهم میرفتیم
حتی مسافرت های خانوادگیمون… بعد از اینکه ازدواج کردیم بینمون فاصله افتاد که تصمیم به رفتن از ایران گرفت… بلند شدم به منشی زنگ بزنم -کاوه… چی میخوری چای یا قهوه؟؟ -قهوه. -لطفا خانم سرمدی دوتا قهوه لطفا. برگشتم و نشستم… سارا چطوره؟ تا اینو پرسیدم اخماش تو هم رفت دستاشو تو هم قفل کرد و با کمی مکث گفت… -از هم جدا شدیم… -تعجب کردم… شما که همو دوست داشتید با عشق ازدواج کردید!! -بهم خیانت کرد… چهره اش درهم شد و ترجیح دادم خودش اگه مایل بود ادامه بده… -خیلی سخته عماد…