دانلود رمان سانیا از پونه سعیدی و پرستو_س با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری که به همراه خواهرش و یک تور محلی برای یه کمپ جنگلی شبانه میره اما اونجا با یه گرگ رو به رو میشه… یه گرگ که انگار به دنبال اونه…
خلاصه رمان سانیا
با درد و سوزش گردنم بیدار شدم. چشم هام تار بود. تو تاریک و روشن شعله آتیش صورت نگران سارا و علی رو دید. سارا نگران و شوکه گفت: -چی شده سانیا؟ افتاده بودی رو زمین. همه اتفاقات تو سرم به عقب برگشت. با شوک بلند شدم و نشستم. به اطراف نگاه کردم و گفتم: – گرگ… گفتم که گرگ دیدم! سارا با تعجب به علی نگاه کرد. علی اخم کرد و گفت: -گرگ نیست تو این منطقه این توهم چیه میزنی؟ به سارا نگاه کرد و گفت: – چیزی زده خواهر؟ شاکی گفتم: – گازم گرفت! علی یهو برگشت سمت من، چشم هاش ریز شد و نگاهش رفت سمت گردنم، طوری که حس کردم رد خون رو روی گردنم
دیده که فهمیده کجا رو گرگ گاز گرفته! اما سارا گفت: – اگه گازت گرفت چرا خونی نیستی؟ با تاسف به من سر تکون داد و قبل علی گذاشت و رفت. علی هم بلند شد. اما اینبار لحنش آروم تر بود و گفت: – میخوای برو تو ماشین… اما اگر اومدی پیش بچه ها لطفا در این مورد حرفی نزن! هنگ به رفتن هر دو نگاه کردم، حرف نزنم؟ چرا؟ من مطمئنم گازم گرفت! من دردشـو حس کردم! سریع دست زدم به گردنم اما نه ردی داشتم نه حس سوزشی. شالم رو از دور سرم باز کردم و به پارچه اش نگاه کردم، چندین جای سوراخ رو شالم بود اما خونی نبود! سریع بلند شدم تا برم و به سارا و علی بگم.
اما مکث کردم ، اونا حرف منو باور نمی کردن! شـالمو دوباره گذاشتم و به اطراف نگاه کردم. تو تاریکی جنگل دوتا چشـم مشکی از بین درخت ها خیره به من بود. دلم از ترس فرو ریخت! اما به طرز عجیبی پاهام میخواست به اون سمت بره. قبل از اینکه حماقت کنم چرخیدم سمت آتیش و دوئیدم پیش بقیه، کنار سارا رو زمین نشستم. اخمی تحویلم داد. اما توجه نکردم و خیره شدم به آتیش . حس میکردم اون گرگ سیاه داره از پشت سرم میاد به سمتم.اما میترسیدم به پشتم نگاه کنم . خیره به آتیش بودم . بیشتر از اون گرگ از حس درونم میترسیدم. حسی که میخواست به سمت گرگ بره !!