دانلود رمان در گیر و دار زندگی از رویا قاسمی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
از نظر من زندگی مشترک، می تونه نقطه ی عطف تمام دردسرهای دنیا باشه. قبول ندارین؟ خوب پس بذارین براتون شفاف سازی کنم! من دختر خوبه ی بابام بودم؛ تنها دخترش که سر و گوشش نمی جنبید و برعکس دو تا خواهر دیگه اش؛ دنبال یللی تللی نبود… خواهرای دو قلوم مهرنوش و مینا هر دو برای تحصیلت به کالج هند رفتند به قول مامانم دخترهای مردم میرن کالج های اروپا و آمریکا این دو تا رفتند کالج هند هر چند هند رفتنشون هم داستانی بود برای خودش…
خلاصه رمان در گیر و دار زندگی
بعد از خوردن غذا؛ صحبتمون به بعد چرت ظهرگاهی می افته. بنده خدا مثل تمام این چند روز روی کاناپه دراز می کشه، منم از فرصت استفاده می کنم برای تکمیل بوم نقاشیم به حیاط میرم، هوا گرمه و ایشونم که خواب هستند پس با یه تاپ آستین حلقه ای با خیال راحت به حیاط میرم. خوابش خیلی سنگینه ! محو نقاشی روی بومم میشم نقاشی از طبیعت همیشه مورد علاقه ام بوده! درست از روزی که جهیزیه ام رو تو این خونه چیدم دلم خواست که منظره ی خونه امونو روی بوم بکشم. حین نقاشی کشیدن به آرمان فکر می کنم به مردی که عنوان همسرمو داره! گاهی اوقات به خاطر این که به
حرف بابا گوش کردم احساس حماقت می کنم اما وقتی که نگاه مهربون آرمان و خنده های مردونه اش برام خرج میشه، یه حس عجیبی که خوبه، تو قلبم به جریان میفته. این حس درست بعد از عقدمون درونم شدت گرفت! هنوز هم حال و هوای بوسه ی یهوییش؛ باهامه. و این حال و هوا میشه یه قلب قرمز کوچولو روی بوم نقاشیم روی نرده ی ایوون خونه امون. هانیه جان لطفا برگرد تو خونه! محو خیاالت و بوم نقاشیم هستم که از بلندی صداش جا می خورم! حس کردم صداش با همیشه فرق می کنه. قلمو و پالت رنگ و روی میز می ذارم؛ با عجله به داخل خونه میرم! کمی اخمو هستش و
انگار که کار بدی کرده باشم و می خواد که توبیخم کنه! -هر روز با همین سر و وضع میری تو حیاط؟! تازه یاد بازوهای لختم می افتم غیر ارادی دستامو به زیر بغل می کشم. -ازت سوال پرسیدم! جدیتش برام گرون میاد. -اگه… اگه گرم باشه! اخم هاش بیشتر میشن و جلوتر میاد. -پس فقط مشکلت با منه؟! فقط برای من رو می گیری؟ ! شمرده شمرده و آروم این حرف ها رو می زنه. من واقعا نمی دونم چی شده و علت این حال ناخوشش چیه! _متوجه هستی که دورتا دور خونه ی ما آپارتمان های چند طبقه ساخته شده که به حیاط ما دید دارند؟! آدم هایی که ما نمی شناسیمشون! تازه می تونم بفهمم داره چی میگه!