رایگان
دختری که در بچگی کنار یک آبشار پیدا می شود. هویت او چیست؟ دختری که می تواند به تمامی جنگ ها پایان دهد و این برای شیاطین خوشایند نیست! دختری که از جنس پاکی، مهربانی و سخاوتمندی است…
خلاصه رمان دختر آبشار
دستی به رخت خوابم کشیدمو بلند شدم، یه نگاه به المیرا کردم.
تو خواب چقدر معصومه ولی فقط تو خوابا در غیر این صورت به سنگ پا قزوین میگه زکی برو کنار بزار باد بیاد.
سرمو تکون دادمو رفتم به wcبعد انجام کارای مربوطه رفتم بالا سره المیرا و تکونش دادم.
من:- المیرا! المیرا هوی خرس قطبی بیدار شو.
المیرا:- هوم، فقط پنج دیقه دیگه باشه؟
من:- می خوام نباشه بلند شو اون هیکلت رو تکون بده ببینم کلی کار داریم.
المیرا:- اه چقدر فک میزنه نمیزاره بخوابم، بالشتمو بیشتر رو سرم فشار دادم شاید صدای نکرشو نشنوم.
یکم که گذشت دیدم نه بس نمیکنه واسه همین بالشتمو پرت کردم طرفش.
من:- لال بمیر نیوشا چقدر فک میزنی تو دختر.
نیوشا:- بلند شو ببینم وگرنه یه کاری میکنم که…
من:- هر… میخوای بکن.
با حرص سرمو رو بالش گذاشتمو پتو رو تا سرم بالا کشیدم، داشتم خواب شاهزاده سوار بر الاغ رو می دیدم که احساس کردم کل بدنم یخ زد!
از جام پریدم و با گیجی دور و برمو نگاه کردم، چشمم خورد به نیوشا که داشت با یه لبخند خبیث نگاهم میکرد، تازه مغزم ارور داد.
من:- میکشمت بیشعور…
نیوشا:- البته اگه دستت برسه.
آرتین (چند روز قبل)
گور بابای ابر سواری مگه عقلم رو از دست دادم!؟ برای پایان نامم برم یه ابر وحشی رو رام کنم والا…
دانلود نسخه پی دی اف
دانلود نسخه اندروید