دانلود رمان خلافکار مغرور من از سوگند احمدی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
درباره دختری به اسم سوگنده که سوگند به دلایل مختلف حاضر میشه زن ادمی بشه که تا حالا ندیدتش و نمیشناستش و قراردادی رو امضا میکنه که حکم مرگشو داره ولی وقتی به خونه اون مرد میره میفهمه اون مرد خلافکاره و خیلیم مغرور…
خلاصه رمان خلافکار مغرور من
یه مانتو برداشتم خیلی کوتاه بود ولی از قصد که حرف مهرابو بی ارزش کنم پوشیدم مانتو طرح کتی بود کتش مشکی بود و یه لباس سفیدم زیرش بود موهامو همون جور که باز بود گذاشتم و یه شال مشکی سرم کردم کالج مشکیمم پوشیدمو کیف دستیمو برداشتم گوشیمو کردم تو کیفم ساعت یه ربع هفت بود رفتم پایین از خاله خدافظی کردم رفتم تو حیاط یه باده خنک زد زیر موهام گوشیم زنگ خورد یه نگا به صفحش کردم سحر بود جواب دادم _به به حسن بابا چیکارا میکنی؟ سحر: به به مارمولک خوبم بدون تو خیلی خوش میگذره! _برو بمیر ینی حالا کارت چیه؟ سحر: میخواسم بگم..
تا اومد حرف بزنه مامانش صداش کرد و خیلی سریع خدافظی کرد گفت بعدا زنگ میزنه منم زل زده بودم به استخره رو به روم یاد گذاشته ها باعث شد بغضم بگیره با روشن شدن چراغ ماشین سرمو برگردوندم مهراب بود با یه جنسیس مشکی رفتم جلو درو باز کردم نشستم سلام کردم، فقط سرشو تکون داد دفه قبلی که دیدمش تو تاریکی بود الانم تو تاریکی قیافش زیاد مشخص نبود. هنوزم بغض داشتم سرمو گذاشتم رو شیشه اینم که مثل جت رانندگی می کرد عاشق سرعتم پس چشمامو اروم بستم وقتی ماشین وایساد چشمامو باز کردم مهراب بدون تفاوت به من پیاده شد نشست رو کاپوت ماشین
پیاده شدم رفتم با فاصله ازش وایسادم چراغای باغ باعث میشد قیافشو کامل ببینم چشای ابیش منو یاده دریا می نداخت دماغشم که خیلی خوش فرم بود ولی عمل نبود مژه هاشم که از منی که ریمل زده بودم بلند تر بود اون اخم وسط پیشونیش گند زده بود به همه خوشگلیش و قیافشو ترسناک کرده بود هیکلش بزرگ بود ولی معلوم بود که ورزشکاره و رو بدنش حداقل ۴ سال کار شده یه کت تک مشکی پوشیده بوده با یه پیرهن مشکی با شلوار و کالج مشکی به چشم برادری عجب هیکل دختر کشی داره اشغال معراج با اون همه خوشگلی در برابر این زشت بود بدون اینکه نگام کنه گفت…