دانلود رمان حافظه نفرین شده از moon با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان درباره ی آسو دختری مغرور و سخت کوشه که توی پرورشگاه بزرگ شده و تمام تلاشش رو میکنه تا آینده ی خوبی بسازه و به همه آدم ها ثابت کنه که میتونه بدون پشتوانه به جایی برسه. آیا زندگی اونجور که آسو می خواد پیش میره؟ یا طبق معمول سوپرایز های زیادی در انتظارشه…
خلاصه رمان حافظه نفرین شده
آسو؛ با حرص کیفم رو برداشتم؛ از جام بلند شدم و به سمت در خروجی پا تند کردم. اگه یک دقیقه بیشتر توی اون اتاق لعنتی می موندم حتما قاتل می شدم . چه حس خوبیه کشتن همچین آدم های بی شرفی… دکمه آسانسور رو با حرص بارها فشار دادم و تا بیاد زیر لب به اون مردک بد و بیراه می گفتم. وارد آسانسور شدم و دکمه طبقه همکف رو زدم. دقیق باید طی هشت ثانیه می رسیدم پایین و همینطور هم شد. از ساختمون خارج شدم و تصمیم گرفتم کمی پیاده روی کنم تا آروم بشم.
هوا بهاری و خنک بود. نفس عمیقی کشیدم که فورأ از کارم پشیمون شدم چون با شدت شروع به سرفه کردم. چقدر هوا آلوده بود، تهران همیشه دود گرفته ی من. دوباره یاد اتفاقات اون اتاق افتادم. مغزم انگار من رو از زمان حال بیرون کشید و مستقیم پرت کرد تو چند دقیقه پیش. مثل همیشه همه چیز رو واضح و با جزئیاتی ادم بود. وقتی نوبتم شد منشی صدام کرد، من هم از جام بلند شدم و سمت اتاقی رفتم که روش نوشته بود مدیریت. وقتی داخل شدم با یه آقای مسنی مواجه شدم که بسیار ظاهر با شخصیتی داشت.
با خودم گفتم آدم خوبی به نظر میاد. بعد از سلام کردن و دادن رزومه ام با اجازه ای گفتم و روی مبل های اداری قهوه ای رنگش نشستم. چه بد سلیقه، از قهوه ای متنفرم. همونطور که به برگه ها ی رزومه ی کاریم نگاه می کرد بلند خوند: -خانوم آسو پارسا. بیست و سه ساله. متولد تهران… هرچی می گفت تأیید می کردم. وقتی به قسمتی رسید که محل زندگیم رو نوشته بود حس کردم لبخند ی روی صورتش نشست اما فوری جمعش کرد…