دانلود رمان تیر آخر از لنا عسگری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یک سال از بهم خوردن عقد عاشقانهی ستاره میگذرد و حالا صفحهی جدیدی با نام “پولاد” با عنوان”همسر” در زندگیش باز شده است. صفحهای خالی از عشق و محبت و مملوء از دوری و… که با دزدیده شدن ستاره در یک شب سرد بارانی ابرهای سیاه و سفید بر زندگیشان سایه میبندند. که با استعفای پولاد و عوض شدن مسیر شغلش، برگ جدیدی در صفحهی زندگیشان باز میشود!
خلاصه رمان تیر آخر
درتاریکی مطلق خانه، روی قالیچه ی گرد مانند وسط خانه، جنین وار در خودم جمع شده بودم و فندکی که به یادگاری از پدرم مانده بود را در مشتم گرفته و با هر باز و بسته کردنش، دلفین شیشه ای برجسته ی روی بدنه ی قهوه ای طلایی رنگش، به رنگ آبی، روشن و خاموش می شد. هر وقت دلم می گرفت، آنقدر با این فندک بازی می کردم، تا خوابم ببرد… اما امشب از آن شبها نبود، نه صدای ویولن زدن آهنگ الهه ی ناز از شادمهر آرامم می کرد و نه حتی این فندک. چیزی در سینه ام بازی اش گرفته بود. این سرما خوردگی بی موقعه هم اجدادم را آورده بود جلوی چشمانم.
سرم درد می کرد و این بینی لعنتی هم به خارش افتاده بود.آنقدر با دستمال پاکش کرده بودم و شسته بودمش که کم مونده بود از جایش کنده و در دستم بیافتد. کم نوکش قرمز بود؛ الان کاملا قرمز شده بود، اشک های ناشی از سرما خوردگیم هم به راه بود. خداروشکر که پولاد نیامد؛ وگرنه این اشک ها را به پای چیزهای خوبی نمی گذاشت. چیزهایی که با عقل نمی گنجیدند، مثلا یک نمونه اش این که حتما عاشقش هستم و چون دلم را میشکند، به گریه افتاده ام. هیچ کجای این زندگی با من یاری نمی کرد، جالبش اینجا بود که یکی دوساعت بعد از اینکه پری تماس گرفت،
پونه و پروانه هم تماس گرفتند و همان حرف ها را بارم کردن. ولی اینبار سکوت نکردم.. اهل سکوت نبودم و حتی سکوت جایز نبود برای خانواده ی پولاد که می دانستند پسرشان چه آدمیست. در خانواده ی پولاد عموی ناتنی یا همان سرهنگ وحدتی و مادرش زهرا خانم قابل تحمل بودند و میشد دو کلام با آن ها اختلاط کرد اما، بقیه به هیچ عنوان. کنترل دی وی دی که کنارم بود را برداشتم و بعد از کلی تعویض آهنگ، به آهنگ مورد نظرم رسیدم و با چشم های بسته به صدای معین گوش سپردم. با صدای قیژ بلند لولاهای در ورودی خانه که هنوز حالت سفتی داشتند و نشان می دادند…