دانلود رمان تقدیم به آقای فیلیپ با عشق (جلد پنجم) از جولیا کوین با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من الویزه بریجرتون هستم مامان تو میگی من باید از یه پسر خوشم بیا اما من میگم هرگز هرگز هرگززز!!! اونم با سه تا علامت تعجب!!! کاملاً مطمئنم که هیچ وقت ازدواج نمی کنم. اگه اون بیرون کسی مال من بود فکر نمی کنی تا الان پیداش کرده بودم؟ اما با دیدار آقای فیلیپ فهمیدم ک… این آخرین فرصت منه. سرنوشت رو با دو دستم چسبیدم… و دوراندیشی رو دادم به باد هوا آقای فیلیپ، لطفا لطفاً تموم اون چیزهایی باش که تصور کرده بودم هستی. چون اگه همون مرد باشی که نامه هات ادعا دارن، فکر کنم بتونم عاشقت بشم…
خلاصه رمان تقدیم به آقای فیلیپ با عشق
تا غروب مشخص شد در کاری که برکه نتوانسته بود موفق شود تب موفق بود. فیلیپ با تمام سرعتی که می توانست مارینا را به خانه برد و به کمک خانم هرلی، مستخدمه خانه، لباس های سردش را در آوردند و سعی کردند او را زیر لحاف ضخیمش که هشت سال پیش جز جهازش بود گرم بکنند. وقتی تلوتلوخوران از در آشپزخانه وارد شد خانم هرلی هینی کشیده بود: چی شده؟ نمی خواست از در اصلی استفاده کند چون ممکن بود بچه هایش او را ببینند و از طرفی دیگر در آشپزخانه ده متری نزدیکتر بود. با صدای گرفته ای گفت: توی برکه افتاد.
خانم هرلی نگاهی که همزمان پر از شک و هم دلسوزانه بود به او انداخت. فیلیپ فهمید که او حقیقت را می داند. از زمان ازدواجشان برای کرین ها کار کرده بود و روحیه مارینا را می شناخت. وقتی مارینا را روی تختش گذاشتند، فیلیپ را از اتاق بیرون انداخته بودو اصرار کرده بود قبل از اینکه او هم بمیرد لباس هایش را عوض بکند. اما او پیش مارینا برگشته بود. به عنوان همسرش این، جایگاه او بود و با عذاب وجدان فکر کرد جایگاهی که سال ها پیش ترکش کرده بود. پیش مارینا بودن ناراحت کننده بود. سخت بود. اما حالا زمان شانه خالی کردن از بار
مسئولیت هایش نبود. بنابراین آن روز و شب کنارش نشست. و وقتی او شروع به عرق کردن کرد، پیشانی اش را پاک کرد و وقتی آرام بود سعی کرد شوربای ولرمی به او بدهد. به او گفت بجنگد. هر چند می دانست حرف هایش را برای گوشی ناشنوا می گوید. سه روز بعد او مرد. این همان چیزی بود که خودش می خواست اما این باعث نمیشد روبه رویی فیلیپ با بچه هایش را که تازه هفت سالشان شده بود و توضیح اینکه مادرشان از دست رفته است را آسان بکند. توی اتاقشان نشست. اندام بزرگش برای تمام صندلی های کوچک آنجا خیلی بزرگ بود. اما…