دانلود رمان تب تند پیراهنت از زهرا گوبانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
محیا به همراه دختر پنج ساله اش هستی پا به خانه محتشم ها میگذارد و در آنجا زندگیش از نو شروع می شود… خانه ای که سید عماد محتشم همه کاره ی آن است…
خلاصه رمان تب تند پیراهنت
پرونده را که گرفتم لحظه ای معطل نکردم و به طرف بیرون اتاق قدم برداشتم اما قبل از خارج شدن به سمتش برگشتم و گفتم: _کاش حالا که این همه به فکر بچه هایید و انقدر خودتونو محق میدونید که توی زندگی شخصیشون دخالت می کنید به مربی هاتونم یاد بدین راه به راه جلوی بچه ای که جز من مادر هیچ کس دیگه ای رو نداره از مزیتای بابا و خاله و عمو داشتن حرف نزنن و ازش نخوان نقاشی پدربزرگ و مادربزرگی که تا بحال یکبارم به چشم ندیده بکشه و بعد بدون لحظه ای درنگ آنجا را برای همیشه ترک کردم.
بزرگترین هدف من از فرستادن هستی به مهدکودک تقویت روحیه و حال و هوایش بود و حس می کردم هوای آنجا از مدتها پیش سمی شده بود.با حرفهای نابخردانه و بی فکر خاله شیرین بچه ها، با دخالتهای بیجای مدیر… نگاهم را از آینه گرفتم و به جعبه روی میز که انگشتانم برای باز کردنش بیقراری می کردند دوختم. جعبه که باز شد دو گل سر براق و یک شکل با ترکیب رنگ یاسی و سورمه ای مقابل چشمانم درخشید. از همان شب تولدم در کمد پنهانشان کرده و دیگر به سراغشان نرفته بودم.
امروز درست از بعد از شنیدن حرف های خانم رمضانی دلم برای لمسشان پر کشید. این دو گل سر هدیه ی آن مرد سفر رفته بودند. همانی که دیشب پشت تلفن به هستی قول داده بود امروز فردا برگردد. فکر برگشتش باعث شد نفسم آزاد و رها از عمق سینه ام بیرون بیاید.با لبخندی که روی لبانم و برقی که در چشمانم موج می زد موهایم را شل پشت سرم دم اسبی بستم و جلوی آن را از وسط باز کرده و هر دو طرف را با گل سرها محکم کردم. با ذوق خندیدم و بی اراده کف دستم روی دهانم قرار گرفت…