دانلود رمان بوی نارنگی از آرزو طهماسبی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان در مورد زندگی دختریه که توی بچگیش پدرش مادرش رو بیرون میکنه و ازش جدا میشه بعد مدت ها که پدرش فوت میکنه مادرش میاد دخترشو پس بگیره که پسرعموش بخاطر اینکه قیم قانونیش بشه عقدش میکنه غافل از این که دختره عاشقشه و…
خلاصه رمان بوی نارنگی
شب که برای خواب بالا رفتم، طبق رفتارھای قبلا فکر می کردم امیر باز دیر به اتاق بیاید. جلوی آیینه نشستم و موھایم را باز کردم. آن قدر موھایم را کراتین کرده بودم تا بلاخره از آن حالت فر و تاب دار بیرون آمده بود. اوایل امیر مخالفت می کرد اما ھمین که رنگ موھایم را دیگر تغییر نمی دادم و بھ سلیقه او ھمان رنگ نارنجی مانده بود، دیگر اعتراضی نکرد. بلند شدم، لباس ھایم را ھم عوض کردم و تاپ و شلوارک کوتاھم را پوشیدم. باز روی صندلی نرمم برگشتم و این بار مشغول کرم زدن شدم. مریضیم باعث می شد پوستم زود به زود خشک شود و ترک بردارد. مجبور بودم ھر شب کرم بزنم.
در اتاق باز شد و امیر داخل آمد. امشب ھم زود بالا آمده بود! بدون آن که لباسش را عوض کند، روی زانوھایش ایستاد و کرم را از دستم گرفت. – پاتو بالا بگیر. پایم را که بالا گرفتم، مچم را گرفت و کمی از کرم را به کف پایم زد. کاملا که کف پاھایم چرب و گرم شد، آرام پاھایم را روی زمین گذاشت. دستش را که کرمی شده بود را گرفتم و آرام بوسیدمش. سرم را بلند کردم و با محبت نگاھش کردم. – مرسی. چشمک شیرینی زد و بلند شد. مشغول عوض کردن لباس ھایش شد. باید یک ساعت صبر می کردم تا پاھایم کاملا خشک شود. ھمان جور روی صندلی نشسته بودم و دستم را دور ران ھایم حلقه
کرده بودم. امیر بعد از تعویض لباس ھایش باز نزدیکم شد، خم شد و دستش را زیر زانویم انداخت. خودم ھم کمکش کردم و دستم را دور گردنش انداختم. بلندم کرد و آرام روی تخت گذاشتم. – عمه خیلی ناراحته، لطفا با عمو حسین بد خلقی نکن تا میرن! اخمی میان ابروھایش نشست. بدون آن که جوابم را بدھد، چراغ را خاموش کرد. پتو را کنار زد و دراز کشید. خواست که پشت کند که سریع شانه اش را گرفتم. – به این طرف بخواب، لطفا!ھمراه با نفس عمیقش جهت خوابیدنش را تغییر داد و به سمت من چرخید. در تاریکی نگاه کوتاھی به صورتم انداخت. – لازم نیست دیگه بشینی، بخواب…