دانلود رمان بومرنگ از الناز محمدی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سبا بعد از فوت پدر و مادرش هم خانه ی خانواده ی برادرش می شود اما چند سال بعد، به دنبال راه چاره ای برای مشکلات زندگیش؛ تصمیم می گیرد از خانواده ی کوچک برادرش جدا شود. به خواهرش پناه می برد ولی درست وقتی که گرفتار حل و برطرف شدن سوتفاهمات است، مشکلات تازه ای سر راهش می آید که او و احساساتش را بی اراده درگیر آدمی با گذشته ای پیچیده و سخت می کند. آدمی که شاید برای او یک انتخاب اشتباه باشد اما عشق جور دیگری به دست و پایشان می پیچد و….
خلاصه رمان بومرنگ
خوابش نمی برد. با وجود خستگی زیاد تنش احساس آرامش نداشت. فقط خودش را زودتر به خواب زد تا مجبور نباشد در جمع باشد. از طناز ممنون بـود که می دانست خواب را بهانه کرده و تنهایش گذاشته. در آن هفت ماه، جز دوسه هفته ی اول که حالش بد بود و در حال درستی نبود، فقط در خانه ی سیما ماند والا ترجیح می داد شب هایش را با بوی پیراهن کیارش صبح کند، در حریمی که می دانست در عین تشویش ها و شکستن هایی که بخود دید، شاهد عینی عشق و آرامشش هـم بود. همان چیزی که هیچ
کس هیچ وقت باور نکرد. از کنار تخت، تلفنش را برداشت صفحه ای را باز کرد. عکس دو نفره ای دلش را برد بغض دوباره به گلویش پرید. به چهره ی کیارش خیره شد. همیشه میان ابروهای کشیده ش خط عمیقی بـود که سیا دلش می خواست پاکش کنـد. لب هـایش را بـه صفحه چسباند و چشم هایش را بست. تمام خیالش به گذشته پر کشید. گفت: به همان غروبی که دست هایش میان موهای او چـرخ خورد و با نگاه خیره ی کیارش خجالت کشید. خواست حواس چشمانش را پرت کند که نگاهش بـه خـط اخـم او افتـاد،
ناشیانه انگشـت میـان دوابروی او کشید و اینقدر جدی نباش کیارش، ازت می ترسم. چیه این اخم؟ کیارش دست او را گرفت و سرش را کمی جلو برد: ازم میترسی این موقع غروب، وسط این باغ، یه وجبی بغل من چیکار می کنی؟ لبخند زد: _بداخلاقیتو وجب می کنم. ابروی کیارش باز شد: آدم بعضی مواقع جدیه که خطاهاشو بپوشونه. _تو همیشه دنبال خطا پوشوندنی؟ کیارش باکمی مکث گفت: _خطای من تویی سبا… تا سبا خواست حرفی بزند، دست بلند کرد؛ اولی و آخریشی… سوال هایی که در ذهن سبا رژه رفت…