دانلود رمان بودنت هست (جلد اول) از طاهره_الف با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
خورشید یه دختر نوجوون روستاییه با یه زخم عمیق به دلش.. قصه، قصهی ازدواجش با حبیب، پزشک تهرانی هست که یه اتفاق شاید عجیب باعث آشنایی و پیوندشون میشه.. و یه روز، حبیب میره و وقتی برمیگرده دیگه اون حبیب قبلی نیست…
خلاصه رمان بودنت هست
رادیو روشن است و طبق معمول از اخبارِ جنگ در این نخستین روز های سال می گوید. این روز هایی که با وجود کمبود و شتتهاد و خون، هنوز هم مردم لبخند می زنند و عید را فراموش نکرده اند. روز های سختیست. اصلا روزگار سختیست. سخت می گذرد اما خب، می گذرد دیگر! همین هم خدا را شکر! سهراب دکمه ی رادیو را می چرخاند و صدایر را به حداقل می رساند. به کنار در آشپزخانه می رود و سینی چای را از دست سمیرای چادر به سر می گیرد. با انگشتتتان دست آزادش، موهایش را شانه می کند.
می چرخد و با دو گام بلند، در آستانه ی در هال خانه قرار می گیرد. صدای گفت و گوی پدرش با شعبان می آید که از اوضاع قمر در عقرب مملکت می گویند و در همان حال هم شکر خدا می کنند! “یا الله” آرامی زمزمه می کند و وارد می شود. شعبان و همسرش نیم خیز می شوند تا به احترام ورود او از جا برخیزند. خم می شود و سینی چای را روی زمین می گذارد و با دستتت آن ها را به نشستن دعوت می کند: بفرمائید… بفرمائید خواهش می کنم.
شعبان دستتی به سبیل تازه مرتب شده اش می کشد و با لبخند عمیقی می گوید: خب آقا سهراب! رو به مش حیدر می کند و طنازانه دنباله ی حرف را می گیرد: مشتی! این آقا سهرابتم ماشاا دیگه وقته زن گرفتنشه ها. سهراب سرش را به زیر می اندازد و اسم زن گرفتن که می آید، قلبش به یاد بهجت، دختر کوچکتر استاد احمد، محکمتر می زند. لبخندی گوشه ی لبش با یاد محبوب جا خوش می کند! مش حیدر نیم نگاهی به پسرش انداخته و زانوی خسته اش را می مالد: والا اتفاقا قول و قرار گذاشتیم…