دانلود رمان بهارم بمان از ملیکا میرحبیبی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رمان راجب دختریه که ناخواسته پا به دنیای عشق میزاره و…
خلاصه رمان بهارم بمان
بهار، بهار خانم پاشو آماده شو الان میان ها. وایییی چیشده من کجام؟ ساعت چنده؟ با اینکه مضطرب بودم ولی جلوی مامان خجالت کشیدم نشون بدم و مثل خانما رفتار کردم و گفتم باشه مامان الان حاضر میشم. مامان که درو بست مثل جن زده ها از خواب پریدم. اول از همه موهامو شونه زدم و بالایی بستم بعد سراغ اصلی ترین و مهم ترین چیز یعنی آرایش طلایی همرنگ شالم زدم و بعد خط چشم نازک و بلندی کشیدم و با یه کرم و رژ لب کارمو تموم کردم…
ساعت رو که نگاه کردم ساعت هشت و ربع بود دیقا دقیقه نود… تقه ای به در خورد مامان از پشت در گفت: بهااار چیشد؟ گفتم: بیا تو مامان. مامان درو باز کرد و اومد تو با دیدنم نگاه تحسین آمیزی انداخت و گفت: ماالله ماه شدی… منم رو به مامان کردم و گفتم: شما که از من بهتر شدی می ترسم شما رو به جای من ببرن. مامان یه پیراهن بلند آبی پوشیده بود با شال همرنگش و یه سایه آبی زده بود کخ هم رنگ چشاش بود خیلی زیبا شده بود اصلا قیافه مامان بدجور آرامش داشت.
مامان:مزه نریز دخترک زود بیا پایین… گفتم: چشم برو شما اومدم. مامان که رفت سریع روسریمو سرم کردم و رفتم پایین. همه چیز آماده بود دستشون درد نکنه دست مامان و گلی خانم رو میگم همه چیز روی میز با سلیقه خاصی چیده بود… بابا روی مبل نشسته بود از رو به رو شدن با بابا خیلی خجالت می کشیدم آروم سلامی کردم و بابا کلافه جوابمو داد… خوشحال نبود امشب اومده بودن خواستگاری دختر یکی یدونش و اگر من می رفتم تنها مشد تو خونه… تو همین فکرا بودم که زنگ در به صدا در اومد…