دانلود رمان برای نفسم از نغمه جنتی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مهرداد زندگی خودشو داره هیچوقت کم و کسری رو حس نمیکنه به نظرش دخترا لیاقت عشق رو ندارن، طرز تفکرش هم برمیگرده به شکستی که چند سال قبل خورده…برای همین همه دخترا رو به بازی میگیره، شخصیتش، یه شخصیت کاملا خاکستریه، نه سفیده سفیده نه سیاهه سیاهه، اما…
خلاصه رمان برای نفسم
نگاهی از پنجره به بیرون انداختم، زمستون بود و برف میبارید… روی زمین رو، لایه ی کلفتی از برف پوشونده بود، نگاهم رو از برفای سفید گرفتم برگشتم روی صندلی نشستم و گفتم: – هیچی باید یه سری از پرونده ها و نقشه ها رو چک کنم -امروز دیگه شرکت نمیری؟ نه صبح رفتم… لازم نیست الان دوباره برم، چطور خاله جون؟ -می خوام ببینم میتونی بری دنبال پریسا؟ هوا برفیه، میترسم ماشین گیرش نیاد نگاهی به ساعت انداختم و گفتم: -آره، کی کلاسش تموم میشه؟ تا سه ظهر کلاس داره.
-باشه یه ساعت دیگه میرم دنبالش. نگاهی از سرقدردانی به چشمام انداخت و گفت: -مرسی پسرم. لبخندی به روش زدم و نگام رو ازش گرفتم…معلوم نبود چه نقشه یی تو سرشون بود هم خاله ناهید هم مامانم… یکم روی نقشه ها کار کردم، باید اعتراف کنم به حرفای مامان فکر کردم و از سادگیش خندم گرفت چون یه بار پریسا رو تو بغلم دیده بود فکر میکرد حالا دیگه بین من و اون چیزیه و ما شدیم لیلی و مجنون! بعد از خوردن ناهار، که اکرم خانوم زحمتشو کشیده بود، از خونه اومدم بیرون.
هوا خیلی سرد شده بود یه ژاکت مشکی رنگ تنم بود و روشم یه پالتویی پوشیدم که تا بالای زانوم بود، شلوار جین سرمه یی پام کردم با کفشای مشکی رنگ، شال گردن مشکی طوسیمو هم دور گردنم انداختم، دره پورشمو باز کردم و سوار ماشین شدم و درو سریع بستم هوا خیلی خیلی سرد بود ماشینو روشن کردم چند تا گاز بستم بهش تا سریع تر گرم شه. گوشیمو درآوردم و شماره پریسا رو گرفتم بعد چند تا بوق جواب داد، الو مهرداد…سره کلاسم بهت زنگ میزنم.- نه خانم کوچولو من دارم میام دنبالت صبر کن…