دانلود رمان با من بمان از حورا کاشانی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری که تازه از خارج بر میگرده و توی یک شرکت مشغول به کار میشه و یک سری اتفاقات براش میوفته که خیلی هیجان انگیزه….
خلاصه رمان با من بمان
بالاخره بعد از کلی انتظار، هواپیما به زمین نشست و من سر از پا نمی شناختم… وارد سالن اصلی شدم و نگاهی به جمعیت انبوه سالن کردم ناخوداگاه لبخند روی لبم نشست. من کیانا نیازی، بعد از شش سال از فرانسه به ایران برگشته بودم… به سمت جایی رفتم که باید وسایلمو تحویل می گرفتم بالاخره وسایلمو که حاوی دو تا چمدون بزرگ آبی و یک ساک دستی متوسط بود، برداشتم و به سمت خروجی راه افتادم… به این فکر کردم که به مامان زنگ بزنم یا نه؟ گوشیمو در آوردم و نگاهی به ساعت کردم…
پنج و نیم صبح بود… نه گناه داره چرا اول صبحی بیدارش کنم؟ غافلگیرش کنم بهتره.. اومدم بیرون و با چشمم دنبال تاکسی گشتم، همین جور که داشتم دور و برم رو نگاه می کردم، محکم به یک نفر برخورد کردم و چند قدم رفتم عقب تا بتونم ببینم طرف کی بود؟ یا خدا این دیگه کی بود؟ چقدر خوشگل بود! پوست سفید، بینی قلمی، چشمای درشت و مشکی که گیرایی خاصی داشت. همین جور که در حال آنالیز کردن طرف بودم با صداش به خودم اومدم. «_خانم حواستون کجاست؟ همه وسایلم هم که پخش زمین شد…»
«_ببخشید شرمنده… یک لحظه حواسم پرت شد» و خم شدم که کمکش کنم وسایلشو برداره که گفت: «_شما نمی خواد کمک کنی… فقط حواستونو به جلوی پاتون بدین…» «_آقا من که عذر خواهی کردم…» «سرشو بلند کرد در حالی که اخم کرده بود گفت: _بسیار خوب… شما بفرمایید…» با یک “ببخشید” دیگه سریع از کنارش رفتم و برای یک تاکسی دست بلند کردم و خودم نشستم تا راننده وسایلو جا به جا کنه… نا خوداگاه فکرم رفت پیش اون پسره… برگشتم عقب رو ببینم که دیدم نیستش…