دانلود رمان از آن سوی آینه از تکین حمزه لو با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
از آن سوی آیینه داستان زندگی زنی رو بیان می کنه که در عین داشتن یک زندگی خوب از زندگی خودش ناراضیه و به اتفاقایی که توی زندگیش رخ می ده با یه دید منفی نگاه می کنه وتمامی اتفاقات و گردن اطرافیان از جمله شوهرش می ندازه و آرزوی اینو داره که تمام اطرافیانش اونو رها کنن و بتونه تنهایی به اون زندگی که همیشه آرزو داشته برسه این فرصت به مریم داده می شه در حالی که مریم پشیمون از رفتارش و آرزوی بازگشت داره….
خلاصه رمان از آن سوی آینه
با صدای چرخش کلید و به هم خوردن در از جا پرید. صدا علی مهر آمیز بلند شد. -سلام عزیز بابا، چرا تنها نشستی؟ پرهام پچ پچ کرد: -مامان خوابیده… علی خندید: قربونت برم، خوب تلویزیون رو روشن می کردی برنامه کودک می دیدی. دو باره پرهام پچ پچ کرد: آخه اگه بیدارش کنم دعوام می کنه. دل مریم فشرده شد. انقدر ترسناک بود و خودش خبر نداشت. به تندی از جا پرید. لحظه اول را از دست داده بود. نمی خواست خواب آلود غافلگیر شود به تندی در آیینه میز توالت نگاه کرد و موهای بلندش را برس کشیدو جمع کرد. چشم هایش قرمز و پف کرده بود اما بقیه چیزها خوب و طبیعی به نظر می رسید.
مریم با خودش گفت: جز نفر اضافه که داره کولی می گیره! صدای علی نزدیک شد: سلام خوشگلم. مریم اخم کرد: علیک سلام دهن لق. خواست چیزی بگوید که علی با انگشت روی دماغش فشار آورد، پرهام دنبال پدرش وارد اتاق خواب شد و به مادرش خندید: -سلام مامان. مریم خم شد و صورت پسرش را بوسید: سلام عشق من خوب خوابیدی؟ پرهام سر تکان داد و خودش را در آغوش پدرش که روی تخت نشسته بود جا داد. مریم نمی خواست هیچ امتیازی رو از دست بدهد می ترسید زمام امور از دستش در برود به پرهام نگاه کرد. – پرهام چون من با بابا حرف دارم تو برو تلویزیون نگاه کن منم برات خوراکی میارم.
علی بچه را بوسید و پرهام علی رغم میلش متوجه جدی بودن مادرش شد و از جا بر خاست وقتی رفت مریم فوری در را بست و علی خندید: الان که خیلی خسته ام. مریم اخم کرد: -زهر مار تو نمیتونی جدی باشی بهت نگفتم به کسی حرفی نزن، گفتم یا نه؟ علی قیافه ای متعجب به خود گرفت: -مگه من به کسی حرفی زدم؟ مریم صدایش را بالا برد: نخیر پس مادر بنده خواب نما شده و فهمیده بله؟ علی وا رفت، انگار انتظار نداشت مادر زنش به آن زودی به مریم زنگ بزند و دست هر دوشان را رو کند مریم جلوتر رفت: ولی فکر نکن خیلی زرنگی و این طوری نظرم عوض میشه. من تصمیم خودم رو گرفتم..