دانلود رمان آشفتگی مرا داروگ میفهمد از مهسا عادلی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دادیار آذر روانشناس معروفی با گذشتهی سیاه و تاریک که سیزده سالگی پدر میشه و ریرا شاملو دختری که بدون خبر وارد زندگی تیره و تار پدر و پسر جوان میشه تا اینکه…
خلاصه رمان دانلود آشفتگی مرا داروگ میفهمد
عینک از روی چشم برداشت و با پشت دست گوشه چشمش را مالید. از اتاق بیرون رفت و رو به منشی پرسید: چند نفر دیگه موندن؟ زن به سرعت نگاهی به سیستم انداخت و پاسخ داد: سه تا مراجع موندن. سرتکان داد، خواست به سمت سرویس بهداشتی برود که با به یادآوری فردی باز به سمت زن سر چرخاند. خانوم شاملو تشریف نیاوردن؟ چهار قرار بود بیان الان ساعت شیش هستش. _خیر هنوز که نیومدن. لحظه ای مات ماند حداقل می توانست امیدوار باشد که دختر دلخور نشده باشد، بیخیال به سمت سرویس بهداشتی رفت. شیر آب را باز کرد و چند مشت آب به صورت پاشید، چشمان سرخش
نشان از خستگی وکم خوابی اش میداد. سردرد کمی داشت که احتمالا به خاطر خستگی سراغش را گرفته بود و امروز را می توانست روز خوش شانسی بنامد که میگرنش عود نکرده بود، با وجود شب قبل احتمال میداد حالش بد شود اما خب گوی خدا با او بود. از سرویس خارج شد و پس از ریختن لیوان چایی به اتاق خود بازگشت.. پشت میز نشست و کتابی که در حال خواندنش بود را از گوشهی میز برداشت. کتاب را از جای باقی مانده باز کرد اما حواسش خیلی پی مطالب نبود و بیشتر سمت و سوی آکام میچرخید، نگران بازیگوشی هایش بود. می ترسید نتواند درست پدری کند و آسیبش به آکام برسد.
امروز کاملا جدی به آن دبیر اولتیماتوم داده بود که اجازه ی توهین به فرزندش را ندارد، آکامش مادر نداشت اما او تمام تلاشش را کرده بود تا پسرش کمبود بزرگی به نام مادر را در زندگی کمتر احساس کند. امروز لحظه ای فکر کرد شاید آن قدر که باید برای پسرش خوب نبوده است. کلافه از هجوم افکار دست به پیشانی گرفت و با نوشیدن ذره ای از چای لب و دهان خشک شده اش را تر کرد. با تقه ای که به در خوردکتاب را بست و به جای قبلش بازگرداند. _بفرمایید؟ پس از سه مراجعی که البته یکی از آن ها هم نیامد، وسایلش را جمع و به سمت پارکینگ رفت. هم زمان با گذاشتن کیفش و موبایلش…