دانلود رمان پدر خوانده از فاطمه افکاری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مثل -: اولین بوسه ! اولین نوازش! اولین هم خوابی! اولین عشق! اولین حسرت! اولین نفرت! اولین ترس و اولین تنهایی را! مضحک تر از این مگر وجود دارد که تو اولین هایت را با پدر خوانده ات تجربه کردی؟؟!! متاسفم که اولین عشقت پدرخوانده ات بود و متاسفانه بردارت خواندهات!
خلاصه رمان پدر خوانده
پدربزرگ کنارم ایستاد +:مطمعنی دخترم؟ _آره، بهتر خودم برم. تنها. +:هواپیما آماده است. نگران نباش این هواپیما مال منه. نه تامی. _ممنونم پدربزرگ. صورتش رو بوسیدم، با لبخند پاسخم رو داد. برای دیدن تامی، و رزا به پاریس میرفتم. پوزخندی زدم، رزا در حال مرگ بود و از من می خواست به دیدنش برم. بعد از اینکه فهمیدم تامی فقط پسر خاله ی منه، همه چیز عوض شد. رفتارم، اخلاقم، تیپم ، میزان آرایشم، همه چیز. وسایلم رو جمع کردم و از پدربزرگ خداحافظی کردم، دلم نمی خواست تنهاش بذارم اما مجبور بودم. سوار هواپیما شدم،
چشمام رو بستم تا استراحت کنم. یاد تامی افتادم، پدرخوانده ی جوان من. من احساسات خاصی نسبت به اون داشتم با اینکه دلم برای دیدنش پر میزد اما هر وقت به نیویورک میومد من خودمو تو اتاقم حبس می کردم و از این بابت راضی هستم، چون نمی خواستم ببینمش خودمم دلیلش رو نمی دونستم و الان من مجبور بودم یک هفته رو کنارش بگذرونم. دلم نمی خواست ببینمش، مخصوصا الان که دوست دختر گرفته بودم نمیدونم با خودم لج کرده بودم یا پدرخوانده ام! اما من امیلی رو دوست داشتم. تمام طول سفر در حال چت با امیلی بودم،
می دونستم دلم براش تنگ میشه! حتی وقتی جلوی آپارتمان پدرخوانده ام رسیدم با امیلی تماس تصویری گرفتم و در حالی که همراه بادیگاردی که پدر بزرگ برای من استخدام کرده بود به آپارتمان پدرخوانده ام میرفتم تمام لابی و طول مسیر رو به امیلی نشان دادم. جلوی در واحد از امیلی خداحافظی کردم و آهنگی پلی کردم، ساکم رو از دست محافظم گرفتم و چندیدن بار زنگ واحد رو زدم. در که باز شد سلام آرومی به خدمتکار کردم و وارد پنت هاوس پدرخوانده ام شدم وارد نشیمن بزرگش شدم، لبخند سردی زدم این آپارتمان فوق العاده بود…