دانلود رمان هرس از نسیم مرعشی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
“هَرَس” روایتی است برآمده از دلِ تاریخِ جنگِ طولانی ایران و عراق. داستان این رمان در مورد زندگی مشترک زوج خرمشهری به نام های رسول و نوال است که با شروع جنگ و مرگ اولین فرزندشان هیچگاه به شکل عادی خود باز نمیگردند.
خلاصه رمان هرس
رفت تو و همان دم در دوزانو نشست و مهزیار را به خودش چسباند. جرئت نمیکرد جلوتر برود یک بوریا درست مثل بوریای مضیف کف خانه پهن بود. خانه با یک پرده دو قسمت شده بود و این ور پرده که رسول بود چند مخده تکیه داشت به دیوارها کنار پرده یک دله قهوه بود و یک اجاق گاز کوچک آبی با کپسول سبزش بوی نفت چراغ در اتاق پیچیده بود. رسول توی قاب در پیرزن را میدید که داشت بیرون از خانه زغال توی آتش گردان می چید.
پیرزن صدایش را بالا برده کارته که تموم کردی میتونی راحت برگردی. کبریت کشید و آتش گردان را چرخاند. او دوتا بلمه دیدی لب آب؟ اونا مال مایه. هر وقت خواستی باشون میری بعد شبیب برمیگردونه برامون شبیب، همون که آوردت. یلم خو بلدی برونی؟آتش گردان را نگه داشت آتش زبانه کشید. پیرزن گذاشتش روی سنگی همان نزدیکی و آمد توی خانه رفت پشت پرده و با یک قلیان و یک تابه بزرگ بیرون آمد. قلیان بوی عجیبی میداد و سرقلیانش نقره بود.
پیرزن زغال ها را با انبر بلند کرد فوت کرد و سر قلیان
گذاشت. اجاقه میآری؟ دستم بنده. رسول بلند شد اجاق را برداشت و بیرون رفت. دارم فکر میکنم شب نمونم…مادر تیجا همه زنن خو. روم نیست. پیرزن انگار تحملش تمام شده باشد دست کشید، قد راست کرد و قلیان را داد دست رسول سرش به زحمت تا سینه رسول میرسید اما چشمهایش را دوخته بود به چشم های او. مونه نشناختی ابوشرهان؟ رسول اسم شرهان را که شنید تکان خورد.