نشست و چند برگه ای را از میان پوشه ای بیرون کشید و با دقت و در سکوت به آنها چشم دوخت.
سوگند عصبی پایی را که روی پای دیگر گردانده بود تکان می داد و تلاش میکرد آرام بگیرد. دلش می خواست فریاد بزند که لطفا حرفت را بزن من که از نگرانی سکته کردم اما بدون حرف و ساکت به او
چشم دوخته بود و منتظر به دهانش نگاه می کرد.
با شنیدن صدای تقه ای روی در سرانجام دکتر دست از زیرو رو کردن برگه ها برداشت.
بفرمایید.
#عاشقت_شدم
#پارت_دوازده
پزشک جوانی که توسط دخترک عماد نامیده شده بود با کسب اجازه وارد اتاق شد و بر خلاف انتظار سوگند که گمان میکرد پس از پرسیدن سوالش از اتاق بیرون
خواهد رفت با لبخندی جذاب روی صندلی مقابل سوگند نشست سوگند متحیر به سختی نگاه از او گرفت و به سمت دکتر فاتحی – که گویی برای صحبت کردن منتظر مرد جوا بود – چرخید.
دکتر لبخندی به لب آورد و به پشتی صندلی تکیه داد.
قیمت : 21 هزارتومان
تماس با ما برای حذف اثر و پشتیبانی در تلگرام:
hawzehBooks@