دانلود رمان شب آتش (جلد ششم از مجموعه شب شیاطین) از پنلوپه داگلاس با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
“کای” همیشه عاشق خانه والدینم بودم. در میان دوستانم من تنها کسی بودم که از بودن در خانه ناراحت نمی شدم. زندگی خانوادگی مایکل او را خسته و عصبی کرده بود و دیمن می خواست هرجا که ما باشیم باشد. ویل هم خوب بزرگ شده بود ولی نیاز به تحرک داشت. اگر دردسر او را پیدا نمی کرد او دنبال دردسر می رفت. اگرچه من دوست داشتم خانه باشم و سال ها بعد هنوز هم داخل شدن از در خانه ای که در آن بزرگ شده بودم آرامش بخش بود.
خلاصه رمان شب آتش
“دیمن” خب این تازگی داشت. یک اسب سیاه لعنتی وارد تالار شد و یک سوار ماسک پوش با یک شنل سوارش بود و موسیقی متوقف شد رقص قطع شد و همه عقب رفتند و به او فضا دادند. دست اوکتاویا را گرفتم و با خودم کشیدم و گفتم: “بیا اینجا.” صدای جیغی به هوا بلند شد در حالی که بقیه جا خوردند و به این نمایش خندیدند. این دیگر چه بود؟ یعنی به جزئیات توجه نکردم ولی باید یادم می آمد که مایکل و ریکا چیزی در مورد یک پستاندار عظیم که به عنوان قسمتی
از جشن وارد خانه شان بشود گفته باشند. آتوس لعنتی این بخشی از ادگار آلن پو بود. سوارکار یک ماسک جمجمه به چهره داشت و من تاوی را در آغوش گرفتم و دیدم چطور با چشمانی که از هیجان برق میزد او را تماشا می کرد. اسب ایستاد و همه ساکت شدند و با نفس های در سینه حبس شده صبر کردند و هوای سردی که با خودش آورده بود مرا لرزاند. صدایش منعکس شد و داد زد شبح” از اتاقک شماره پنج تماشا می کند. شما او را خواهید دید اگرچه زنده نیست.” اوکتاویا
ذره ای تکان نخورد و همه با استفاده از گوشی هایشان پیام او را ضبط می کردند. دایره ای چرخید تا پیامش را به گوش همه برساند و فریاد زد در کنار تور آتش ماسکش را برایم آورد گنج شما قبل از پایان شب آتش منتظر شما می ماند.” و بعد از جا پرید و اتاق را ترک کرد و صدای پای اسب روی زمین مرمرین می کوبید. بعد از لحظه ای، صدای یورتمه ای شنیدیم و او در شب ناپدید شد. وقتی صورت اوکتاویا را که هنوز شگفت زده بود دیدم خندیدم این بچه ها وقتی وارد دنیا شوند و…