دانلود رمان دیوار آهنی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ریما دختری طرد شده از خانواده بخاطر اتفاق پوچ، اتفاقی که بی تقصیر ترین آدم اوست...پرستار کودکی می شود، اما!…پدر آن بچه کیست؟! پدری که عشق قدیمی ریما است!
خلاصه رمان دیوار آهنی
تو باید بگی چی شده؟ بی توجه به حرفش به سمت ته راهرو رفتم که گفت: ریما تو چجوری اون همه پول رو جور کردی؟ شونه بالا انداختم گفتم: سامیار داد. ابروهاشو بالا انداخت با بحن مشکوکی پرسید. برای چی سامیار باید به تو این همه پول بده عاشق چشمو ابروت که نیست. به خاطر عوض کردن بحث گفتم: اه چقدر حرف میزنی اتاق خاله کجاست؟ پشت چشمی و اسم نازی کرد گفت: ته راهرو اتاق سیصد و سی و سه
سری تکون دادمو به دنبال اتاق میگشتم تا پیداش کردم؛ در باز کردم که خاله چشماش بسته بود. پری آروم از پشت گفت: وقتی تو روندید ناراحت شد. نتونستم بیام. مشکوک پرسید: چرا؟ پری ولم می کنی یانه؟! خواست حرفی بزنه که صدای خاله بلند شد. به ریما خانوم…سلام خاله… سلام به روی ماهت دختر کجای؟ دلم واست تنگ شد. به سمتش رفتم بوسی روپیشونیش کاشتمو گفتم: نتونستم واسه عمل پیشت باشم ببخشید…
چرا؟ من من کردمو گفتم: اخه… چیزه آهان حال آتریسا خوب نبود. با این که باورنکرده بود ولی سری تکون داد و چیزی نگفت بعد از کلی نشستن گوشیم زنگ خورد ناشناس بود. جواب دادم که صدای سامیار تو گوشی پیچید. الو؟ سلام…