دانلود رمان داغ (جلد اول) از سحر ممبنی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان دختری سرکش به نام محبوبه که علاقه خاصی به کاراته دارد اما در مسابقات ناحیه شکست می خورد و به مسابقات زیرزمینی روی می آورد و جهت کم کردن مشکلات خانواده تصمیم به منشی گری در مطب سهرابی می شود که مبتلا به سرطان است و …
خلاصه رمان داغ
غروب بود که رسیدیم و هوا سرد درست وقتی که راننده وانت کرایه شو گرفت و رفت فهمیدیم یه قبرستون قدیمی و متروکه که وسطش یه اتاقه، معلوم نبود آخرین بار کی بهش سر زدن. در اتاقک رو که باز کردم بوی نم خورد تو صورتم و یه هوای سنگین اومد رو سینه م راه نفسمو بست، با بغض به شش تا پله ای که با شیب تند به ته اتاقک می رسید نگاه کردم به قبری که دورش چند تا گلیم بود و روش پارچه های سبز مثل شبح به آدم تو خودشون مچاله شده بودن کنار رفتم تا مهری و شیرین هم خونه تازه مونو ببینن. تن لرزون مهری که بی اراده بهم
میخورد و صدای به هم خوردن دندوناش منو هم به لرز انداخت شیرین تو رو محکم چسبیده بود و می گفت: من نمیام و من بدبختر از اون دو تا بودم چون به این اطمینان رسیده بودم که جز رفتن داخل اون گودال هیچ راهی نداریم می خواستم قوی باشم میخواستم سپر بلای لشکر شکست خوردهی این زن ها باشم اما منم ترسیده بودم. بدنم مور مور میشد و صدای قبرها، صدای شهادتین صدای تلقین صدای نوحه، صدای زوزه نفسمو سرد کرده بود… یاد همه آدمایی افتادم که از دستم رفتن و تو گور خوابیدن آخ آدمایی که تو گور خوابیدن ساکت و بی و بی صدا
بی اینکه کسی رو صدا کنن بی اینکه کسی نصف شب سر تو قبرشون و واسه شون یه قطره اشک بریزه. پامو رو پلهی اول گذاشتم میخواستم قوی باشم و اون دونفرم دنبال خودم بکشونم روی پلهی دوم دیگه از اون جسارت خبری نبود میلرزیدم انگار یکی منو میکشید پایین و یکی با زور میخواست همونجا بالای پله ها نگهم داره. مهری چنگ زد به دوتا بازوم و منو کشید تعادلم از دست رفت سُرخوردم و افتادم پاهام رو پله ها آویزون بود و ته اتاقک سیاهتر از همین چند دقیقه پیش که می خواستم پایین برم… دست و پا زدم و سعی کردم خودمو بکشونم بالا اما …