دانلود رمان تهران ۳۶۳ (گان اول) از مهسا حسینی (مهرسا) با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یارا نوهی نورچشمیِ خانوادهی الماسی که عشقِ بزرگِ زندگی اش تبدیل به شکست میشود، تصمیم به فرار از کشور میگیرد. آخرین شب حضورش در ایران دست به کار احمقانهای میزند که کنارِ خودش همیشه سایهی یک مرد را احساس میکند. کسی که فرار کردن از او ممکن نیست و با گذشت سه سال و برگشت به وطن بارِ دیگر به نقطهای میرسد که سه سال قبل آن را به حالِ خود رها کرده است، مردی که مثلِ دیوار مقابلش سد میشود و جز مصالحه تمامِ راهها را به رویش میبندد…
خلاصه رمان تهران ۳۶۳ (گان اول)
مریم و برزو رفتند و یارا ماند با دلشوره ای بی امان… امکان داشت نادر اجازه ازدواج ندهد؟ به نظرش مسیح به درد عارفه نخورد؟ انگار که نور امیدی به قلبش تابیده بود. گیتارش را برداشت و برای اینکه کمی از غصه و اضطراب درونی اش کم کند مشغول نواختن شد. پنجره ی اتاقش باز بود و هوای سرد احاطه اش میکرد اما او بی توجه می نواخت… آرام با خودش آهنگی را زمزمه میکرد. ساعت از ۹ شب گذشته بود نه خبری از مریم و برزو شد.
و نه حسام الدین! شهزاد دو باری با او تماس گرفته بود تا حالش را بپرسد و نه بود تا مهان هم با خجالت پیغام داده و عذرخواهی کرده بود. تقصیر مهان چه بود که یارا عشقی یک طرفه به برادرش داشت؟ اما عقربه های ساعت عدد ۱۰ را نشانه میرفتند که صدای زنگ موبایلش بلند شد با دیدنِ نام حسام الدین بلافاصله جواب داد: اگه منصرف شدی و نمیخوای کمک کنی بهتره بهم بگی نه اینکه جواب زنگمو ندی و از صبح بی خبر بذاریم تا این موقع شب یک نفس به او حمله کرده بود حتی خیال نداشت حالش را بپرسد.
حسام الدین ابرو در هم کشید با خستگی خودش را روی تختش انداخت حتی فرصت نکرده بود لباسهای بیرون را از تن در بیاورد کل روز با بیمارها سر و کله زده بود و حالا هم نوبت زبان تند و تیز یارا بود. سلام… صدایش برخلاف ابروهای در هم کشیده شده اش آرام بود آرامشی که یارا را برای لحظه ای خجالت زده کرد. سلام… صدایش آرام شد حسام الدین چشمهایش را روی هم گذاشت تا کمی به آنها استراحت بدهد. بار دیگر زمزمه کرد: همین الان وقت کردم باهات تماس بگیرم. چی شده؟