دانلود رمان تا تباهی از پریناز بشیری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زندگی آدما درگیر پستی بلندی های زیادیه. بلندترین نقطه صعودش که اگه نتونی فتحش کنی میشه بزرگترین دره به تاهی کشوندنت جوونیه تا تباهی داستان آدماییه که گیر کردن بین این فتح کردن قله صعود یا فرو رفتن توی این دره تباهی.گاهی میشه اشتباهای جوونی و جبران کرد ولی گاهی خیلی دیره داستانش داستان دختر ایی که ظاهرن بی دردن و غرق دردن. این رمان برحسب واقعیت از یکی از پرونده های پلیسی نوشته شده؛ قستمای مربوط به پلیسی بودنش سراسر واقعیه ولی قسمتای عشقیش زاییده تخیل خودم هستش!!
خلاصه رمان تا تباهی
استدلال جالبی بود…خوبه که آدم تا جوونه جوونی کند
اومدن و نشستن کنارمون ….نگاهی به ساعت مچیم کردم …..ده دیقه از دوازده گذشته بود … یکم از تب و تاب افتاده بودن … صدای مهسیما باعث شد نگامو از دختر پسرا بگیرم و نگاش کنم … رو به لاله کرد. لاله پاشو بریم دیگه دیر وقته من تا قبل یک نرم خونه بد میشه لاله قیافشو جمع کرد. ا مهسیما ول کن این سوسول بازیا رو پر پرش اینکه دو تا داد سرت میزنن…
نمیکشنت که بمون حالا نیم ساعت دیگه میریم. بلند شدم …نگاهاشون چرخید سمت من. منم دیگه باید برم چرخیدم سمت مهسیما پاشو حاضر شو تورم میرسونم. لاله به جاش جواب داد، کجا حالا بابا مگه مرغین بشینین میریم دیگه
نه دیگه باید برم، فرحناز بهم نگاه کرد. کجا حالا بودی …
مهسیما من مزاحمت نمیشم با لاله میرم تو میخوای بمونی بمون. جدی نگاش کردم، زودتر آماده شو و بیا بیرون دیگه منتظر جوابش نشدم و از همه خدافظی کردم … سعید و لاله تا دم در واحد اومدن … سعید دستشو دراز کرد سمتم
خیلی خوش حال شدم امروز دیدمت از این به بعد به لاله میگم برا مهمونیا دعوتت کنه دوست داشتی بیا. دستشو گرفتم و خیره شدم به چشمای سرخش که آثار گیجی بود.
ببین من محموله رو سالم تحویت دادم ها …دختر مردم و صحیحو سالم برسونی خونشون در جوابش فقط به لبخند مسخره و ساختگی زدم و رفتم سمت آسانسور تا درش باز شد همزمان مهسیمام از در زد بیرون از اونا خدافظی سریعی کرد و همراهم سوار آسانسور شد.