دانلود رمان بارش آفتاب رایگان بدون دستکاری و سانسور
پدر گفته بود حق نداشتم به چهره نا محرم نگاه کنم
گوش گرفتن حرف هایش به نفعم بود زیرا اگر گوش نمی گرفتم این پدر بود که از جسم ضعیفم تاوان پس می گرفت.
تاوان سرپیچی از حرف هایش تنها برای خود گران تمام می شد پس سر به زیر انداخته و منتظر بودم تا فروشنده وسایل موجود در لیست مادرم را تهیده کند.
با قرار گرفتن کیسه های خرید مقابلم، گوشه ترین قسمت کارت اعتباری پدر را به سمت فروشنده گرفتم.
خلاصه کتاب
انسان بودن چیست؟ نفس کشیدن میان دیار تنگیِ نفس چه سودی دارد؟ دخترکی که میان گودال اجبار غرق شده و سودای آزادی در سرش میپروراند، چگونه قدم کج نکند و مسیر را طبق راستیِ اجبار هایش گز کند؟آفتابی که تنها طلوعش بارش و غروبش اشک است،دستش را به دامان کدام احد بیاندازد که از سیاهی چشمانی کور، نجاتش دهد.دخترکی که غروب میکند و باز هم تن به اجبار میدهد، سر گشته در پس جبر و دار زندگی دست به کار هایی می زند که...